saeedtag

دل نوشته ها مکانی برای آرامش

saeedtag

دل نوشته ها مکانی برای آرامش

پیشاپیش مبارک

عید من آن روزى است که زحمت یک سالِ دهقان ، شامِ یک شب پادشاه نباشد .

دیدن

زنی درچهار راه پشت چراغ راهنمایی دست فروشی می کرد ، هیچکس به زن توجهی نمی کرد
زنی درچهار راه پشت چراغ راهنمایی خود فروشی می کرد، هیچکس به چراغ توجهی نمی کرد.....

خدایا بخواب

امیدوارم امشب خدا خوابیده باشه چون بد دلم شکسته واگه خدا بشنوه صدامو ببینه گریه هامو یه روزی یه جایی یه جوری دل اونطرف رو میشکنه اما نمیخام دلش بشکنه چون خیلی دوسش دارم؛
.
خدایا بخواب!
************************


امیدوارم امشب خدا خوابیده باشه چون بد دلم شکسته واگه خدا بشنوه صدامو ببینه گریه هامو یه روزی یه جایی یه جوری دل اونطرف رو میشکنه اما نمیخام دلش بشکنه چون خیلی دوسش دارم؛
.
خدایا بخواب!
************************
شبتون خوش .... دوستدار همیشگیتون
نفس

اینجا همیشه شلوغ است
صدای چکش های قاضی
به گوش هیچ کس نمی رسد
گوش مجنون که تجدید فراش کرده است
و یا لیلی که جز طلاق نمی خواهد
عذرا مهریه اش را اجرا گذاشته است و
ویس
چه بگویم ...
دلم هوای بیستون دارد
که تا هنوز

اینجا همیشه شلوغ است
صدای چکش های قاضی
به گوش هیچ کس نمی رسد
گوش مجنون که تجدید فراش کرده است
و یا لیلی که جز طلاق نمی خواهد
عذرا مهریه اش را اجرا گذاشته است و
ویس
چه بگویم ...
دلم هوای بیستون دارد
که تا هنوز
صدای تیشه اش
به بلندای آسمان می ساید
صدای تیشه اش
به بلندای آسمان می ساید

( درود بر ایران و مردم خوبش )


من و تو، مردمی هستیم که آینده تو مشت ماست

که از 70 نسل قبل هزار اسطوره پشت ماست

( درود بر ایران و مردم خوبش )

 
 
 


 

آبان به نام آب و فرشته آب است. این فرشته به نام «برزیزد» نیز خوانده مى شود. در اوستا «اپم نپات» و در پهلوى «آبان» گفته مى شود. آب جمع باران است. در اوستا و پهلوى «آپ» و در سانسکریت «آپه» و در فرس هخامنشى «آپى» است. این عنصر مانند عناصر اصلى (آتش، خاک، هوا) در آیین مقدس است و آلودن آن گناه است و براى هر یک از آنها فرشته مخصوصى تعیین شده است. 

• جشن و یسنه 

واژه جشن از کلمه «یسنه» اوستایى آمده و این کلمه نیز از ریشه اوستایى مشتق شده که به معناى ستایش کردن است. بنابراین معنى واژه جشن، ستایش و پرستش است.در جشن هاى ایران باستان همیشه شادى و تفریح، با ستایش اهورا مزدا و آفرین و نیایش همراه بود. به این معنى که پیش از آغاز برنامه اصلى جشن، با حضور شرکت کنندگان سرودهایى از اوستا و دعاى آفرینامه خوانده مى شده، سپس برنامه اصلى جشن آغاز مى گردیده. جشن هاى ایران باستان به سه دسته تقسیم مى شوند: جشن هاى سالیانه یا گهنبارها، جشن هاى ماهیانه و جشن هاى متفرقه. 
جشن ها یادگارهاى درخشان پدران بیدار دل ما هستند که متاسفانه در طول تاریخ بسیارى از آنها به علت جبر زمان و تعصبات بسیار، از بین رفته و هم اکنون از آنها نمونه هایى بسیار اندک در جامعه ایرانى به چشم مى خورند. ولى این نمونه اندک، نشانه هایى بس بزرگ هستند از اندیشه بلند و طبع ظریف ایرانى، طبعى که خداوند به این قوم ارزانى داشته است. 
هدف از برگزارى جشن ها در ایران باستان ستایش پروردگار، گردهمایى مردم، سرور و شادمانى، داد و دهش و بخشش به بینوایان و زیردستان بوده است. 

• آب مقدس 

روز دهم آبان در تقویم زرتشتى به نام «آبان» است و اکنون در گاهشمارى جدید این روز، ۶ روز به عقب آمده و ۴ آبان شده است. دلیل این تفاوت این است که در گاهشمارى قدیم، همه ماه هاى سال ۳۰ روز بودند و حالا که شش ماه نخست سال ۳۱ روزه است، این روزها تغییر مى کنند. 

هرودوت مى گوید: «ایرانیان در آب ادرار نمى کنند، آب دهان نمى اندازند و در آب روان دست نمى شویند.» 
استرابون مى گوید: «ایرانیان در آب جارى خود را شست وشو نمى دهند، زمانى که ایرانیان به دریاچه یا رود یا چشمه اى مى رسند، گودال هاى بزرگ کنده و قربانى در کنار آن مى کشند و سخت پرواى آن دارند که هرگز خون به آب نیامیزد، چون این کار سبب آلودگى آب خواهد شد.» و در جایى دیگر مى گوید: «در آن (آب) لاشه و مردار نمى اندازند و عموماً آنچه ناپاکى است در آن نمى ریزند.» کریستین سن نیز مى گوید: «ایرانیان احترام آب را بیش از هر چیز واجب مى شمرند.» 

در جشن آبانگان، پارسیان به ویژه زنان در کنار رود، دریا و یا چشمه، فرشته آب را نیایش مى کنند. آبى را که اوصاف سه گانه اش (رنگ، بو و مزه) تغییر مى یافت، براى آشامیدن و شست وشو به کار نمى بردند. 

بیرونى در آثار الباقیه در مورد جشن آبانگان چنین مى نویسد: «آبان روز، روز دهم آبان است و آن عیدى است که به واسطه توافق دو اسم، آبانگان مى گویند. در این روز «زو» پسر تهماسب از سلسله پیشدادیان به پادشاهى رسید و مردم را به کندن نهرها و تعمیر آنها امر کرد و در این روز به کشورهاى هفتگانه خبر رسید که فریدون، بیوراسب (ضحاک) را اسیر کرد و خود به پادشاهى رسیده و به مردم دستور داده است که خانه و زندگى خود را مالک شوند.» 

همچنین درباره پیدایش جشن آبانگان روایت است که در پى جنگ هاى طولانى بین ایران و توران، افراسیاب تورانى دستور داد تا کاریزها و نهرها را ویران کنند. پس از پایان جنگ پسر تهماسب که «زو» نام داشت دستور داد تا کاریزها و نهرها را لایروبى کنند و پس از لایروبى، آب در کاریزها روان گردید. ایرانیان آمدن آب را جشن گرفتند. در روایت دیگرى آمده است که پس از هشت سال خشکسالى، در ماه آبان باران آغاز به باریدن کرد و از آن زمان جشن آبانگان پدید آمد. 

زرتشتیان در این روز همانند سایر جشن ها به آدریان ها مى روند و پس از آن به کنار جوى ها و نهرها مى روند و با خواندن اوستاى آبزور (بخشى از اوستا) که توسط موبد خوانده مى شود، اهورا مزدا را ستایش کرده و درخواست فراوانى آب و نگهدارى آن را مى نمایند و پس از آن به شادى مى پردازند. 

در اوستا «آبان» فرشته اى است که به عنوان فرزند آب ها معرفى شده است. این اوست که آب ها را پخش مى کند (یشت ،۸ بند ۳۴) او نیرومند و بلند قامت است و داراى اسب تندرو. او مانند هرمزد مهر، لقب اهوره (= سرور) دارد و مانند امشاسپندان درخشان است. در وداها نام او به صورت «اپام نپات» ظاهر مى شود که خداى آب ها است. 

در فقره یک و دو، گرده ،۸ هفتمین یشت بزرگ مى گوید: «به سرچشمه آب درود مى فرستیم، به گذرهاى آب درود مى فرستیم، به کوه هایى که از بالاى آنها آب جارى است درود مى فرستیم، به دریاچه ها و استخرها درود مى فرستیم.» 

در یسنا ۶۵ فقره ،۱۰ اهورا مزدا به پیامبرش مى گوید: «نخست به آب روى آور و حاجت خویش را از آن بخواه.» احترام به آب امروز نیز در کشور کم آب ما مشهود است. در میان مردم مایع روشنى است و اگر ناخواسته آبى به روى کسى پاشیده شود، مى گویند آب روشنایى است یا این که پشت سر مسافر آب مى پاشند تا سفرش بى خطر انجام گیرد و زود بازگردد و این اعتقاد که آب ناخواسته و یا نطلبیده، مراد است همه نشان از احترام و ارزشى است که مردم ایران نسبت به این مایع حیات بخش قائل هستند. در اینجا، چون صحبت از آب و عظمت آن آمد، بهتر است اناهیتا ایزدبانوى آب ها نیز معرفى شود. 

• آناهیتا 

ناهید، اناهید (اردویسور اناهیتا) ایزدبانوى با شخصیتى بسیار برجسته است که قدمت ستایش او به قبل از زرتشت مى رسد. «اردوى» به معناى رطوبت که در دو بخش «آن» که حرف نفى است و «هیت» به معناى آلوده و ناپاک، به مفهوم آب هاى پاک و نیرومند معرفى مى شود. این ایزدبانو در کتیبه اردشیر دوم هخامنشى و در بسیارى از سنت ها، به صورت خلاصه شده «آناهیتا» در مى آید و در اواخر دوره هخامنشى در کتیبه هاى پادشاهان اردشیر دوم و سوم در کنار هرمزد و مهر، ذکر مى شود. بنابراین پدر و مادر آب ها مى شود و از اپم پنات پیشى مى گیرد. 

اناهیتا در آبان شیت اوستا، زنى است جوان، خوش اندام، بلند بالا، زیبا چهره با بازوانى سپید و اندامى برازنده، کمربند تنگ به میان بسته، به جواهر آراسته با طوقى زرین برگردن و گوشواره چهارگوش در گوش، کفش هایى درخشان به پا، با بالا پوشى زرین و پرچین. این ایزدبانو با صفات نیرومندى، زیبایى و خردمندى به صورت الهه عشق و بارورى در مى آید، زیرا چشمه حیات از وجود او مى جوشد و بدین گونه «مادر خدا» نیز مى شود و همتاى ایرانى آفرودیت (الهه عشق و زیبایى در یونان) و ایشتر (الهه بابلى) به شمار مى آید. اناهیتا گردونه اى دارد با ۴ اسب سفید. اسب هاى گردونه او ایزد ابر، باران، برف و تگرگ هستند. او در بلندترین طبقه آسمان جاى گزیده است. او نطفه مردان را پاک مى کند و زهدان زنان را براى زایش آماده مى کند. او خداى محبوبى بود که بسیارى را به خود جلب کرد و امروز هم در هندوستان پیروانى دارد. 

• قسمت هایى از اردویسور نیایش یا آبزور 

درود و ستایش و توانایى و زور و آفرین باد به اهورا مزداى فروغمند با شکوه و به امشاسپندان، به آب هاى خوب مزدا داده، به آب اردویسور اناهیتاى پاک، به همه آب هاى مزدا داده، به همه گیاهان مزدا داده، به همه ستودگان مادى و مینوى و به فروهرهاى پاکان و راستان که پیروز و پرتوان هستند. 

مى ستایم آب اردویسور اناهیتا را که در همه جا گسترده است و تندرستى بخش است و بداندیشان را دشمن است و اهورایى کیش است و در خور ستایش و نیایش در جهان مادى. آن پاکى که جان افزاست، پاکى که فزاینده گله و رمه است، پاکى که گیتى افزاست، پاکى که خواسته افزاست. 
اردویسور اناهیتا که داراى هزارها دریاچه و هزارها نهر است که هر یک از این دریاچه و نهرها به اندازه چهل روز راه هست براى کسى که با اسب راهوارى براند. 

آب ما، از آن بداندیش نیست، از آن بدگو نیست، از آن بدکردار نیست، از آن بدبین نیست، از آن کسى که دوست را بیازارد نیست، از آن کسى که همراهان را بیازارد نیست، از آن کسى که کارکن را بیازارد نیست، از آن کسى که خویشان را بیازارد نیست. 

اى آب ستوده، به من بزرگ ترین دارش ها (نعمت ها)، تن درست و اندام درست ارزانى دار. اى آب ستوده، به من خواسته فراوان ببخش، گله و رمه گوناگون و فرزندان دلیر همان گونه که پیش از من به کسانى که از تو خواستند، بخشیدى. 

با آرزوى این که تمامى ما ایرانیان، گذشته خود را بشناسیم و تا جایى که توان داریم جشن هاى کهن خود را زنده کنیم و به احترام آب هاى تمام دنیا که پاک است و پاک کننده، به آن ارج نهیم و در حفاظت و پاک نگه داشتن آن بکوشیم. 

منبع: امرداد

رد پای خدا

"آرامش "و "صبر"

رد پای خدا در زندگی ست..


آرزو می کنم


زندگیت پر از رد پای خدا باشد...!


قیمت

خودم را به شادیِ تو فروختم

و حواسم نبود که

حواست به بهایِ من نیست

حال

خیالت را می فروشم تا

خودم را پس بگیرم
خودم را به شادیِ تو فروختم

و حواسم نبود که

حواست به بهایِ من نیست

حال

خیالت را می فروشم تا

خودم را پس بگیرم

راه رسیدن به خذا

در راه بازگشت از کلیسا، جک از دوستش ماکس می پرسد:
فکر می کنی آیا می شود هنگام دعا کردن سیگار کشید؟
ماکس جواب می دهد:
چرا از کشیش نمی پرسی؟
جک نزد کشیش می رود و می پرسد:

جناب کشیش، می توانم وقتی در حال دعا کردن هستم، سیگار بکشم.
کشیش پاسخ می دهد:
نه، پسرم، نمی شود. این بی ادبی به مذهب است.
جک نتیجه را برای دوستش ماکسبازگو می کند.
ماکس می گوید:
تعجبی نداره. تو سؤال را درست مطرح نکردی. بگذار من بپرسم.
ماکس نزد کشیش می رود و میپرسد:
آیا وقتی در حال سیگار کشیدنم می توانم دعا کنم ؟
کشیش مشتاقانه پاسخ می دهد:
مطمئنا، پسرم. مطمئناً، این یکعبادت است

ابراهیم نبوی

[ عجایب شش گانه جمهوری اسلامی. "ابراهیم نبوی" ]

هیچ کس کار نمیکند، اما تمام برنامه ها اجرا میشوند.
تمام برنامه ها اجرا میشود، اما هیچ چیز تولید نمیشود.
هیچ چیز تولید نمیشه، اما هیچ کس گرسنه نیست.
هیچ کس گرسنه نیست، اما همه ناراضی اند.
همه ناراضی اند، اما هیچ کس شکایی ندارد.
هیچ کس شکایتی ندارد، اما زندان ها پر است.

مملکت

در مملکتى که ارزش زن به زیبائى و ارزش مرد به دارائى است ...
دنبال اندیشه و انسانیت نگرد.

مننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن

بازنده منم
که در را باز می گذارم
شاید که بازگردی
دزد هم که بیاید
چیز مهمی برای بردن نمی یابد

مهم من بودم
که تو بردی...!

آفتابگردان ترین

گاه به گاه خوبند آدمهایی که مرا به یاد خودم می اندازند ... به یاد مسیری که طی شد ... به یاد آنچه بودم و ... آنچه ... شدم!
غمی پدیدار می شود در این مرور ...
بعد با خودت همدردی می کنی ... با آن "خود" گذشته ... خود درگذشته ... چرا که تنها کسی که از پس همدردی با دل هرکس تمام و کمال، برمی آید ... خود اوست ... حتی اگر این "خود" دوباره متولد شده باشد ...
ریشه هامان را از یاد نبریم ...

یا رب********

خدای من . . .
چگونه ناامید باشم، در حالی که تو امید منی . . .
چگونه سستی بگیرم، چگونه خواری پذیرم که تو تکیه‌گاه منی . . .
ای آنکه با کمال زیبایی و نورانیت خویش، آنچنان تجلی کرده‌ای که عظمتت بر تمامی ما سایه افکنده . . .
یا رب! یا رب! یا رب!
خدای من . . .
 چگونه ناامید باشم، در حالی که تو امید منی . . .
 چگونه سستی بگیرم، چگونه خواری پذیرم که تو تکیه‌گاه منی . . .
 ای آنکه با کمال زیبایی و نورانیت خویش، آنچنان تجلی کرده‌ای که عظمتت بر تمامی ما سایه افکنده . . .
 یا رب! یا رب! یا رب!

عیب نداره

عیب نداره ...
عیب نداره که " تنهایی "...
عیب نداره که شبا بدون " شب بخیر " می خوابی ...
عیب نداره که جمله ی "دوستت دارم " رو نمیشنوی ...
عیب نداره که دلش دیگه برات " تنگ " نمیشه ...
... عیب نداره حرفاتو باید تو تختت با " خودت " بزنی ...
عیب نداره زیره بارون بدون ☂ ، باید " تنها " خیس شی ...
عیب نداره که کسی نیست " درد " هاتو بهش بگی ...

عیب نداره گلم ، " خدا بزرگه " اونم تنهاست ، بدون شب بخیر می خوابه ، دوستت دارم های تورو میشنوه و دلش برات برات تنگ میشه !
حرفاتو به اون بزن ، زیره بارون باهاش قدم بزن ، به درد و دلت گوش میده !!
عیب نداره ...
عیب نداره که

زواره

دختران ...
دختران انارهای زیبایی هستند
لبخند می زنند، آنگاه که عاشق می شوند
ترک می خورند
از چکه های قرمز آب انار عروس می شوند
بتی مس شود مرد در اوج آرزو های نپخته اش
سکوت می کنند، آفتاب که می خورند
رسیده می شوند
توکه های انار به دست آن تنه
با وزش های تند باد
تنش را کتک می زند چه سرد
یخ می کند سریع باغ و بعد
پاییز می رسد
انار هنوز بر شاخه ی درخت رسیده تر
به آرزو هایی که کپک زده است
بلند می شود باغبان پیر خانه مان
ترک سرد و بی رحم انار کنده می شود
زمین می خورد انار
همچنان که مرد دور می شود ز او
او خورده است زمین
زیر پای عابران خورد می شود سریع
و نگاه سرد و بی تکلم ضربه میزد به او
دست عابران دزد و بی حیا
کج می شود به سوی لباس قرمز و رنگ پریده اش
و اما دانه های انار زرد می شود ...

"بنفشه زواره"

آفتابگردان ترین


چقدر هرکه بیاید ...


      پرنده های درونم چقدر غمگینند     پرنده ها ... که ازین پس تو را نمی بینند

     چقدر هرکه بیاید گمان کنند تویی       سپید پر بزنند و سیاه بنشینند ....


چقدر هرکه بیاید دلم می خواهد "تو" باشی ... چقدر هرکه می خندد چشمهایم را می بندم که صدای تو باشد ...... چقدر در خیالم راه می روی، نفس می کشی، قدم می زنی، می خندی، حرف می زنی، کنارم می ایستی و مغرورم می کنی به گام برداشتن شانه به شانه گامهایت ...

چقدر دلم پی تو می گردد لابلای کومه خاطرات گذشته .... و چقدر در هر تکاپو،‌در هر کنکاش و کاوش، جواهری قیمتی از تو هست برای گفتن ... 

عزیزترین عزیزدل دنیا! کجایی ؟ .............


عکس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات کام ------------- bahar22.com ------------ عکس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی


چه بی سرپناه شده دلم زیر این رگبار خاطرات ..... چه مذبوحانه خود را به این سو و آن سو می کشانم تا شاید ... 

شاید چتری ... شاید سایبانی ........ نه! نمی خواهم این آسمان کهنه ملال انگیز همیشه بی چتر را ..... این ابرها که سایه بان نمی شوند .... نیامده اند که سایه بان شوند ... آمده اند که طوفان به پا کنند ......

تو نیستی اما نفست در نفس اقاقیاها جاری ست ..... رفتی اما حضورت را فراموش کردی با خودت ببری ... بیا و این سایه را سایه بان باش .... بیا و این باغچه را باغبان باش ..... دلم باور نکرده رفتنت را ... نبودنت را .... ندیدنت را .... نه! باور نکرده که مدام بهت زده، ناخن انتظار می جود و چشم به افق جاده دوخته است ...... دلم ... دلم خدایا لال شده ... حرف نمی زند ... ببین ... این بهت و ناباوری را ببین ... دلم دارد از هم می پاشد ... بی صدا از هم می پاشد ... چه کنم؟

دلم التماس کردن بلد نبود ... اشکهایش را پیش پای هیچ نامحرمی نمی ریخت جز خلوتخانه ای آسمانی ... و حالا ... دلک مغرور من بدجور سیلی زمانه خورده و به کنجی خزیده و آهسته آهسته فروریختن را تجربه می کند .............


                موج با تجربه صخره به دریا برگشت

             کمترین فایده ی عشق، پشیمانی ماست ...

 

قصه همان قصه است ... قصه عشق ... قصه ای که تمامی عشاق تاریخ پیشینه اش را می دانند و باز عاشقانه - همانگونه که از هر عاشقی انتظار می رود -  با هزار فانوس امید، دل به دریای هزار احتمالش می زنند ... شاید که این تقدیر پیر جادوگر این بار رحمی کند ... اما ...............

قصه همان قصه است ... خواستن همیشه توانستن نیست ... رفتن همیشه رسیدن نیست .....


      پرنده های درونم چقدر غمگینند     پرنده ها ... که ازین پس تو را نمی بینند

     چقدر هرکه بیاید گمان کنند تویی      سپید پر بزنند و سیاه بنشینند ....


 تصاویر زیباسازی وبلاگ و سایت www.WeblogBartar.com تصاویر زیباسازی وبلاگ و سایت

خـــــاطرات کهــــنه و اشـــــعار نـــو

:امشب یهو دلــــــــــــم کودتا کرد...تو رو می خواســـــــــــت..ســَـرَم رو کردم زیر ِ بالش آروم به دلـــــــــــم گفتم خــــــــــفه شو....دوره دموکراسی گذشته.... می زنم لهـــــــــت میکنما

خـــــاطرات کهــــنه و اشـــــعار نـــو


رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود
با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند
و...و من همچون غربت زدای در اغوش بی کران دریای بی کسی
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد
وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید

سکوت نشنیده

بعضی وقتا مجبوری تو فضای بغضت بخندی.

دلت بگیره ولی دلگیری نکنی.


شاکی بشی ولی شکایت نکنی .


گریه کنی اما نذاری اشکات پیدا شن…

خیلی چیزارو ببینی ولی ندیدش بگیری


خیلی حرفارو بشنوی ولی نشنیده بگیری!


خیلی هادلتو بشکنن و تو فقط سکوت کنی…

نقل قول

من به دنبال کسی می گردم اشک خود رابامن تقسیم کند.من ولی غنچه لبخند دلم را با او و دوتایی پس از آن یار و همراه نسیمی بشویم که تبسمهایش را با لطف به گلها می بخشد

{

افسانه}

تو استراحت کن

دمش گرم...
باران را میگویم
به شانه ام زد و گفت :خسته شدی...
امروز را تو استراحت کن...
من به جایت می بارم

آرزو

توبرمیگردی....
و زندگی را از جایی که....
پاره شده به هم می دوزیم
در صندوق خاطره ها.............
هنوز نخ برای بخیه زدن هست....!!
توبرمیگردی....
و زندگی را از جایی که....
پاره شده به هم می دوزیم
در صندوق خاطره ها.............
هنوز نخ برای بخیه زدن هست....!!

خدا

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم
همان یک لحظه اول
که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان
جهان را با همه زیبایی و زشتی
بروی یکدگر ویرانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
که در همسایه ی صدها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم
نخستین نعره مستانه را خاموش آندم
بر لب پیمانه میکردم.......
عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم
همان یک لحظه اول
که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان
جهان را با همه زیبایی و زشتی
بروی یکدگر ویرانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
که در همسایه ی صدها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم
نخستین نعره مستانه را خاموش آندم
بر لب پیمانه میکردم.......

فاحشه

شیخ و فاحشه
شیخی در نزدیکی مسجد زندگی می‌کرد. در خانه روبه‌روی‌ش، یک فاحشه اقامت داشت. شیخ که می‌دید مردان زیادی به آن خانه رفت‌وآمد دارند، تصمیم گرفت با او صحبت کند.

زن را سرزنش کرد: "تو بسیار گناه‌کاری. روز و شب به خدا بی‌احترامی می‌کنی.چرا دست از این کار نمی‌کشی؟ چرا کمی به زندگی بعد از مرگ‌ت فکر نمی‌کنی؟"

زن به شدّت از گفته‌های شیخ شرمنده شد و از صمیم قلب به درگاه خدا دعا کرد و بخشایش خواست. همچنین از خدای قادر متعال خواست که راه تازه ای برای امرار معاش به او نشان دهد.

امّا راه دیگری برای امرار معاش پیدا نکرد. بعد از یک هفته گرسنگی دوباره به فاحشه‌گری پرداخت.

امّا هر بار که بدن خود را به بیگانه‌ای تسلیم می‌کرد، از درگاه خدا آمرزش می‌خواست.

شیخ که از بی‌اعتنایی زن نسبت به اندرز او خشمگین شده بود، فکر کرد: "از حالا تا روز مرگ این گناه‌کار می‌شمرم که چند مرد وارد آن خانه شده‌اند."

و از آن روز کار دیگری نکرد جز این‌که زندگی آن فاحشه را زیر نظر بگیرد. هر مردی که وارد خانه او می‌شد، شیخ هم ریگی بر ریگ‌های دیگر می‌گذاشت.

مدّتی گذشت. شیخ دوباره فاحشه را صدا زد و گفت: "این کوه سنگ را می‌بینی ؟ هر کدام از این سنگ‌ها نماینده یکی از گناهان کبیره‌ای است که انجام داده‌ای، آن هم بعد از هشدار من. دوباره می‌گویم: مراقب اعمالت باش!"

زن به لرزه افتاد. فهمید گناهانش چقدر انباشته شده است. به خانه برگشت، اشک پشیمانی ریخت و دعا کرد: "پروردگارا ! کی رحمت تو مرا از این زندگی مشقّت بار آزاد می‌کند؟"

خداوند دعای‌ش را پذیرفت. همان روز، فرشته مرگ ظاهر شد و جان او را گرفت. فرشته مرگ به دستور خدا، از خیابان عبور کرد و جان شیخ را هم گرفت و با خود برد.

روح فاحشه بی درنگ به بهشت رفت، امّا شیاطین، روح شیخ را به دوزخ بردند. در راه شیخ دید که چه بر فاحشه گذشته است و شکوه کرد: "خدایا ! این عدالت است ؟ من که تمام زندگی‌ام را در فقر و اخلاص گذرانده‌ام، به دوزخ می روم و آن فاحشه که فقط گناه کرده، به بهشت می‌رود !"

یکی از فرشته ها پاسخ داد: "تصمیمات خداوند همواره عادلانه است. تو فکر می‌کردی که عشق خدا یعنی فضولی در رفتار دیگران. هنگامی که تو قلبت را سرشار از گناه فضولی می‌کردی، این زن روز و شب دعا می‌کرد.روح او، پس از گریستن، چنان سبک می‌شد که می‌توانستیم او را تا بهشت بالا ببریم. امّا آن ریگ‌ها چنان روح تو را سنگین کرده بودند که نتوانستیم تو را بالا ببریم."

ما نمیشویم

به تو می اندیشم

به تو و تندی طوفان نگاهت بر من

به خود و عشق عمیقت در تن

به تو و خاطره ها…

که چرا هیچ زمانی من و تو ما نمی شویم…!!!

شاید فردا *********

امروز با هم بودن را تجربه میکنیم
و شاید فردا به یاد هم بودن را ...
پس امروز را بیا زیبا زندگی کنیم
به حرمت خاطرات فردا ...

گرانی


شدیدترین عکس العمل مردم نسبت به گرانی .!!!!!!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
...
دیدی چه همه چیز گرون شده ؟؟؟
آره .میبینی ؟؟؟ خدا لعنتشون کنه ...
آره خدا لعنتشون کنه .خداحافظ

سفر عشق {آفتابگردان ترین }

اگر یک روز از زندگی من باقی مانده باشد ...
راستی از کجا معلوم که همین امروز
آن روز موعود نباشد؟! ...
پس
اعترافهای مهربانی را
به فردایی که شاید هرگز نباشد
شاید هرگز نبینیم
شاید هرگز نیاید
واگذار نکنیم ...

شاخه گلی

 
فراموش کن

مسلسل را

مرگ را

و به ماجرای زنبوری بیاندیش

که در میانه ی میدان مین

به جستجوی شاخه گلی ست...
 

سیمین دانشور

من زنم به همان اندازه از هوا سهم میبرم که ریه های تو میبرد ، دردآور است که من آزاد نباشم تا تو به گناه نیافتی ، قوسهای بدنم بیشتر از افکارم به چشمهایت می آیند !

تاسف بار است که باید لباسهایم را به میزان ایمان تو تنظیم کنم ... 

حکیمانه

بزرگترین پیشه یک زن، هدایت نمودن مرد به سمت روحش است،

از اینرو او را با سرچشمه پیوند بدهد.

پست ترین پیشه زن، گمراه کردن است،

جدا ساختن مرد از روحش و ترک گفتن بدون مقصد او در سرگردانی.

بزرگترین پیشه یک مرد، حفاظت کردن از زن است،

از اینرو او بتواند بدون آسیب بر روی زمین قدم بردارد.

پست ترین پیشه مرد، کمین کردن و تحمیل کردن راه و روشهایش به زندگی یک زن است. 

- گفتار حکیمانه سرخ پوستان چیروکی -

سفر عشق

اگر یک روز از زندگی من باقی مانده باشد
از هر جای دنیا چمدان کوچکم را می‌بندم راه می‌افتم
ایستگاه به ایستگاه…
مرز به مرز…
پیدایت می‌کنم ، کنارت می‌نشینم
بهت میگم تا بی نهایت دوستت دارم…
اگر یک روز از زندگی من باقی مانده باشد
از هر جای دنیا چمدان کوچکم را می‌بندم راه می‌افتم
ایستگاه به ایستگاه…
مرز به مرز…
پیدایت می‌کنم ، کنارت می‌نشینم
بهت میگم تا بی نهایت دوستت دارم…

به امید*******

تو میروی و من فقط نگاهت میکنم،
تعجب نکن که چرا گریه نمیکنم،
بی تو یک عمر فرصت برای گریستن دارم
اما
برای تماشا ی تو همین یک لحظه باقی است
تو میروی و من فقط نگاهت میکنم،
 تعجب نکن که چرا گریه نمیکنم،
 بی تو یک عمر فرصت برای گریستن دارم 
اما
 برای تماشا ی تو همین یک لحظه باقی است

هرچه هستم

اگر باران بودم ،آنقدر می باریدم تا غبار غم از دلت بردارم
اگر اشک بودم ، مثل باران بهاری به پایت می گریستم
اگر گل بودم شاخه ایی از وجودم را تقدیم وجود عزیزت میکردم
اگر عشق بودم ،‌آهنگ دوست داشتن رابرایت می نواختم
ولی افسوس که
...

نه بارانم ،‌نه اشک ،‌نه گل و نه عشق اما هر چه هستم

دوستت دارم
اگر باران بودم ،آنقدر می باریدم تا غبار غم از دلت بردارم
اگر اشک بودم ، مثل باران بهاری به پایت می گریستم
اگر گل بودم شاخه ایی از وجودم را تقدیم وجود عزیزت میکردم
اگر عشق بودم ،‌آهنگ دوست داشتن رابرایت می نواختم
ولی افسوس که
...

نه بارانم ،‌نه اشک ،‌نه گل و نه عشق اما هر چه هستم

دوستت دارم

گفتن

نیمی از جهان، افرادی هستند که چیزی برای گفتن دارند
و نمی توانند بگویند؛

و نیم دیگر افرادی هستند که چیزی برای گفتن ندارند،
ولی همیشه حرف میزنند.
نیمی از جهان، افرادی هستند که چیزی برای گفتن دارند
و نمی توانند بگویند؛

و نیم دیگر افرادی هستند که چیزی برای گفتن ندارند،
ولی همیشه حرف میزنند.

روز پدر

در روز پدر بچه پولهای مچاله شده را جلوی فروشنده گذاشت وگفت واسه بابام یه کمربند بدید فروشنده گفت جنسش چی باشه پسر بچه گفت فرق نمیکنه فقط دردش کم باشه
در روز پدر بچه پولهای مچاله شده را جلوی فروشنده گذاشت وگفت واسه بابام یه کمربند بدید فروشنده گفت جنسش چی باشه پسر بچه گفت فرق نمیکنه فقط دردش کم باشه

***** نصیحتی زیبا از شکسپیر در مورد زندگی *****



من همیشه خوشحالم، می دانید چرا؟

برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم



انتظارات همیشه صدمه زننده هستند


زندگی کوتاه است .. پس به زندگی ات عشق بورز ..


خوشحال باش .. و لبخند بزن .. فقط برای خودت زندگی کن


و قبل از اینکه صحبت کنی » گوش کن


قبل از اینکه بنویسی » فکر کن


قبل از اینکه خرج کنی » درآمد داشته باش


قبل از اینکه دعا کنی » ببخش


قبل از اینکه صدمه بزنی » احساس کن


قبل از تنفر » عشق بورز


زندگی این است … احساسش کن، زندگی کن و لذت ببر

سجده

امشب آسمان بر خاک ایران سجده کرد
شاهه ایران بر جهان شاهی بکرد
کوروشا برخیز فردا روز توست
تمام میهن امروز دلتنگه توست
امشب آسمان بر خاک ایران سجده کرد
شاهه ایران بر جهان شاهی بکرد
کوروشا برخیز فردا روز توست
تمام میهن امروز دلتنگه توست

دل من

دل‌ من مَحکمه ایست
که به من می‌گوید:

همه را دوست بدار

به همه خوبی‌ کن،
و اگر بد دیدی،
دل‌ به دریای محبت بزن و بخشش کن

دل‌ من مَحکمه ایست
که به من می‌گوید:

همه را دوست بدار
به همه خوبی‌ کن،
و اگر بد دیدی،
دل‌ به دریای محبت بزن و بخشش کن

نفس <3

رسم روزگار

روزگارا:

تو اگر سخت به من می گیری،

با خبر باش که پژمردن من آسان نیست،

گرچه دلگیرتر از دیروزم،

گر چه فردای غم انگیز مرا می خواند،

لیک باور دارم دلخوشی ها کم نیست

زندگی باید کرد...!
روزگارا:

تو اگر سخت به من می گیری،

با خبر باش که پژمردن من آسان نیست،

گرچه دلگیرتر از دیروزم،

گر چه فردای غم انگیز مرا می خواند،

لیک باور دارم دلخوشی ها کم نیست

زندگی باید کرد...!

هدی

هنوز هم سادگی
زیباترین رنگ دنیاست اگر
"سادگی" را با "ساده لوحی" اشتباه نگیریم ...

آفتابگردان

هدی

مراقب افکارت باش
گفتارت می شود
مراقب گفتارت باش
کردارت می شود
مراقب کردارت باش
شخصیتت می شود
مراقب شخصیتت باش
سرنوشتت
می شود ...

 از طرف هدی آفتابگردان