saeedtag

دل نوشته ها مکانی برای آرامش

saeedtag

دل نوشته ها مکانی برای آرامش

آفتاب گردان ترین

مهربان باشید زیرا در بلندمدت قوی ترین سلاح مهربانی ست ...

Dariush Eghbali


وطن اینجا کسی فکر کسی نیست
اگه از گشنگی الآن بمیری
برای بردن نعشت یکی نیست
وطن اینجا همه با هم غریبن
اگر چه ظاهرا با هم رفیقن
ته دل دشمنند و نا رفیقن
وطن اینجا همه حرفا دروغه
رفاقتها سر شیپور و بوقه
هنوز بازار نامردا شلوغه
وطن قربون بوی کاه گلاتم
فدایی همه خوب و بداتم
اگه برگردم اینبار خاک پاتم
وطن امیدوارم زنده باشی
همیشه بودی و همیشه باشی
الهی باشی و پاینده باشی الهی
وطن اینجا رهایی ریش خنده
در دروازه هاش زنجیر و بنده
نمی بینم یکی رو که یه رنگه
دروغه هر کی پیش روت میخنده
وطن باور کن حرفامو نگام کن
به تو هر کی که نزدیک صدا کن
همه انگار کرند و کورن اینجا
همه از آدمیت دورند اینجا
وطن امیدوارم زنده باشی
همیشه بودی و همیشه باشی
الهی باشی و پاینده باشی الهی

نمی بخشنـــد

نمی بخشنـــد جان خستـــه را آرامش جاوید

خوش آن مستـــی ٰ که هشیــــاری نمی بیند
شرح در تصویر است

شرحش با وجدان شخصی خود شما

نکته عکس رو گرفتی لایک کن!!!!

این مردم بی **********************

اوایل سال 1356 با آسید محمود (آیت الله طالقانی) هم سلولی بودم، یک شب بی وقفه سیگار می کشید و راه می رفت، نیمه شب بهش گفتم:خفه

شدیم از دود چرا نمی خوابی؟
ایشان گفت: مگر نمی بینی ؟ مگر نمی شنوی؟
گفتم:چی رو

گفت: صدای مردمو ! انقلابو !پیروز میشن!
من گفتم: خب بشن چه بهتر
ایشان در جواب گفت: چرا متوجه نیستی ! شاه می رود، مردم به ما مراجعه می کنند، بلد نیستیم مملکت داری را، همین یک ذره دینی را که هم دارند

از کف می دهند این مردم بی نوا..

خاطره ای از آیت الله منتظری
اوایل سال 1356 با آسید محمود (آیت الله طالقانی) هم سلولی بودم، یک شب بی وقفه سیگار می کشید و راه می رفت، نیمه شب بهش گفتم:خفه

شدیم از دود چرا نمی خوابی؟
ایشان گفت: مگر نمی بینی ؟ مگر نمی شنوی؟
گفتم:چی رو

گفت: صدای مردمو ! انقلابو !پیروز میشن!
من گفتم: خب بشن چه بهتر
ایشان در جواب گفت: چرا متوجه نیستی ! شاه می رود، مردم به ما مراجعه می کنند، بلد نیستیم مملکت داری را، همین یک ذره دینی را که هم دارند

از کف می دهند این مردم بی نوا..

خاطره ای از آیت الله منتظری

یک عمر آرامش

همین که هستی
همین که لا بلای کلماتم
نَفَس میکشی
راه میروی
در آغوشم میگیری
همین که پناه ِ واژه هایم شده ای
همین که سایه ات هست
همین که کلماتم از بی "تو"یی
یتیم نشده اند
کافی‌ست برای یک عمر آرامش ؛
باش!
همین که هستی
همین که لا بلای کلماتم
نَفَس میکشی
راه میروی
در آغوشم میگیری
همین که پناه ِ واژه هایم شده ای
همین که سایه ات هست
همین که کلماتم از بی

کاش

کاش در کودکی می ماندیم ؛
.
.
.
جایی که تنها تلخی زندگی ما , شربت تبمان بود!!


:(
کاش در کودکی می ماندیم ؛ 
.
.
.
جایی که تنها تلخی زندگی ما , شربت تبمان بود!!

:(

کودکی

کودکی را گذارندیم تا به جوانی و میانسالی برسیم ،
به امید رسیدن به آرزوهای دست نیافتنی
اما ندانستیم که کودکی خود آرزوی بزرگ ما در این دوران است . .

:(

زنده یاد حسین پناهی

درمکه دیدم خدا چند سالیست که از شهر مکه رفته و انسانها به دور خویش میگردند
آری شاد کردن دل مردم همانا برتر از رفتن به مکه ایست که خدایی در آن نیست .
زنده یاد حسین پناهی
درمکه دیدم خدا چند سالیست که از شهر مکه رفته و انسانها به دور خویش میگردند
آری شاد کردن دل مردم همانا برتر از رفتن به مکه ایست که خدایی در آن نیست .
زنده یاد حسین پناهی

اگه بازم

اگه بازم دلت می خواد یار یک دیگر باشیم
مثال ایوم قدیم بشینیم و سحر پاشیم
باید دلت رنگی بگیره … دوباره آهنگی بگیره

بگیره رنگ اون دیاری … که توش من رو تنها نذاری
@[51812961162:274:Dariush Eghbali]

اگه بازم دلت می خواد یار یک دیگر باشیم
مثال ایوم قدیم بشینیم و سحر پاشیم
باید دلت رنگی بگیره … دوباره آهنگی بگیره

بگیره رنگ اون دیاری … که توش من رو تنها نذاری

آفتاب گردان ترین

هیچ کس نیست غمـــــم را به تو ابرازکند

در دلــــم پنجـــره ای رو به دلـــت بــاز کند

یــــک نــفـــــر قصه ی طــولانی دنیــای مرا

در شـــب حــــــادثه با نــام  ِ تو آغــــاز کند

تــو بــزن بـــــال، پرستــوی پریشــانی ِ من

مَـــــرد آن نیســـت که از فاصــــله پرواز کند

لـــــحظه ای پلک نزن ،راز نگاه تو کجاست

چشــــــم های تـــو مــــرا با خبــر از راز کند

هیچکس روح دل مرده ی من نیست ،فقط 

بــــایداین بــــار مسیحــــای تو اعجـــاز کند

نــکنـــــد قـــــافیه تنـــگ آید و تسلیم شوم

بـــــگذار عشــــــق تو را قافیــــه پـــرداز کند

آفتاب گردان ترین

من آه می کشم که چه میخواهی از دِلَم؟

باور مکن ،کشیدن آه از درون کم است

تردید دیدنی

شب در سکوت ساحل دریا شنیدنی است

در چشم های عاشق تو ماه دیدنی

بنشین کنارِ پنجره نقاشی ات کنم

این صورت گرفته ی زیبا کشیدنی است

دردی که سالهاست به آن خو گرفته ام

از من مگیر، زهر لبالب چشیدنی است

این پیله از عدم که تو در خود تنیده ای

یک روز با دو بال فرشته دریدنی است

شهر تو دور نیست، در آن سوی خوابهاست

این انتظار تلخ به پایان رسیدنی است

امروز اگرچه باور تو پشت میله هاست

پاییز را ببین که پرنده پریدنی است

یک عمر در نهایت تردید زیستم

این بار در نگاه تو تردید دیدنی است

خدایا من گناهی نکرده بودم

خدایا من گناهی نکرده بودم که اینک قلبی شکسته در سینه دارم
گناه من چه بود که بازیچه دست این و آن بودم
هر که آمد بر روی قلبم پا گذشت و رفت و حتی پشت سرش را هم نگاه نکرد!
خدایا چرا در این روزها باید در حسرت عشق و محبت باشیم ،
عشقی که تو در وجود همه قرار دادی و احساسی که همه بتوانند عاشق شوند !
خدایا نمیدانم میدانی در این زمانه همه با احساس عشقی که به آنها دادی قلبها را میشکنند و خیانت میکنند
خدایا نمیدانم میدانی که عشقی که تو آفریدی دیگر آن زیبایی و وفاداری را ندارد؟
خدایا نگاهی کن به عاشقان واقعی ، ببین حال آن ها را ، بگو که چه بر سر عشق آمده ؟میخواهی فریاد بزنم تا بشنوی صدای مرا ؟ میخواهی با صدای بلند گریه کنم تا بشنوی درد این دل تنهای مرا؟خدایا مگر عاشقان چه گناهی کرده اند که همیشه باید متهم ردیف اول باشند ،
چرا باید به جای آن آدمهای بی وفا، عاشقان محکوم به حبس ابد باشند؟خدایا میشنوی حرفهای مرا ، درک میکنی احساسات این قلب زخم خورده مرا ؟چرا سکوت ؟ چگونه باید بشنوم پاسخت را در جواب این دل صبور؟
خدیا اگر بخواهم از حال و روز خویش بگویم ، باید در انتظار باران اشکهایت باشم ، تا بدانی عشقی که آفریده ای و احساساتش به چه روزی افتاده ، مثل این است که برگ سبزی از شاخه اش بر روی زمین افتاده و همه بر روی آن پا میگذارند و یک برگ خشکیده همچنان بر روی شاخه اش مانده…
خدایا در این چند صباح باقی مانده از این زندگی بی محبت و پوچ ،هوای عاشقان را داشته باش…

دلگیرم از *************

گاهی دلت از سن و سالت می گیرد

میخواهی کودک باشی

کودک به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد

و آسوده اشک می ریزد

بزرگ که باشی

باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی

:(

دلتنگ ********************

من دلــم عجیــــــب ٫

یک

غیرمنتـــــــظره ی

خیلی خوب

می خــــــواهد ... !!!
من دلــم عجیــــــب ٫

یک

غیرمنتـــــــظره ی

خیلی خوب

می خــــــواهد ... !!!

تلخم ****************

این روزها...
تلخم!
تلخ...
تلخ می نویسم...
تلخ فکر می کنم...
تن به تلخی آغوش های خیالی می دهم!
می گذارم بوسه های تلخ...
شهوت جنون آسای فرار از ریشه هایم را در من بیدار کنند!
این روزها...
دست برداشته ام از توجه بی وقفه به حضور آدم ها...!
پرهیز می کنم از ثبت وجودهایی که ماندگاری ندارند!
این روزها...
تلخ تر از همیشه...
از همه ی آدم ها *******************************

چه بودم شادی پُر بود تو دلِ بادکنکم**

چه بودم شادی پُر بود تو دلِ بادکنکم**
.......................................................
بچه بودم دلم از هیچکسی ناراضی نبود
فکر و ذکرم پیش هیچ چیزی بجز بازی نبود
بچه بودم آسمون یه عالمه ستاره داشت
غصه مون هرچی که بود یه دنیا راه چاره داشت
بچه بودم قهر و آشتیم روی هم، لحظه نبود!
اخم و دردم واسه حرفی که نمی ارزه نبود
بچه بودم بیشتر از این زمونا در می زدن
اونروزا بزرگترا بیشتر به هم سر می زدن
بچه بودم قلبای تو دفترم حقیقی بود
روی دفتر خاطراتم عکس جوجه تیغی بود
بچه بودم چشمِ اون در به درم نکرده بود
اونروزا فکر و خیالش، خبرم نکرده بود
بچه بودم روزای هفته شبیهِ هم نبود
حواسم پهلوی اینکه چی بهش بگم نبود
بچه بودم شادی پُر بود تو دل بادکنکم
آخر اون روزا کسی بود که بیاد به کمکم
بچه بودم غروبا بوی غریبی نمی داد
کسی هدیه به کسی ساعت مچی نمی داد
بچه بودم اگه مثل حالا مجنون می شدم
از بزرگ شدن واسه ابد **************