گاهی ورای تمام واژگان می اندیشم کدامین شب را دزدیده ام که غروب نمی کنی؟ قصه ی بی پایان ما به پایان رسیده داستان ما قهرمان نداشت ... تنها تعبیر متفاوتی بود از نبودن ...دوری ...درد ...انتظار و شاید...من بخواب نازنین"دل" ... بخواب اینجا گرگها هم دم از درندگی میزنند خانه ی شنگول و منگول آیفن تصویری دارد حبه انگور ویزای فرانس گرفته دارد دق میکند این گرگ بدبخت عاشق بره ای بود که از کودکی تا به امروز حتی جنسیتش مشخص نبود بخواب نازنین ...بخواب شنگول قصه ی ما دندان تیز کرده به دریدن گرگ بخواب نازنین ...بخواب تمام قصه های جهان دروغ بود مگر اینکه از اول غصه خوانده میشد