saeedtag

دل نوشته ها مکانی برای آرامش

saeedtag

دل نوشته ها مکانی برای آرامش

پنجم دی سال روز حادثه ی دلخراش زلزله ی بم

،یاد تمام عزیزانی که در این زلزله ما رو ترک کردند گرامی و روحشون شاد.

کشور ما کشور زیر و بم است
لیک اکنون نوبت شهر «بم» است

... قرنها شادی ز ما پنهان شده
قسمت ما قرنها درد و غم است

کاش تنها سیل بود و زلزله
درد ما رنج و عذابی درهم است

درد ما خشم طبیعت نیز نیست
درد ما فارغ ز درد عالم است

درد ما درد کسوفی دائم است
درد ما درد غروبی هر دم است

درد ما زخمی ست از زنجیر و زور
زخم را روح رهایی مرهم است

پنجم دی سال روز حادثه ی دلخراش زلزله ی بم است،یاد تمام عزیزانی که در این زلزله ما رو ترک کردند گرامی و روحشون شاد.



کشور ما کشور زیر و بم است

لیک اکنون نوبت شهر «بم» است



قرنها شادی ز ما پنهان شده

قسمت ما قرنها درد و غم است



کاش تنها سیل بود و زلزله

درد ما رنج و عذابی درهم است



درد ما خشم طبیعت نیز نیست

درد ما فارغ ز درد عالم است



درد ما درد کسوفی دائم است

درد ما درد غروبی هر دم است



درد ما زخمی ست از زنجیر و زور

زخم را روح رهایی مرهم است
نظرات 1 + ارسال نظر
هدی سه‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1391 ساعت 18:40 http://aftabgardantarin.blogfa.com

داغ داریم نه داغی که بر آن اخم کنیم‌
مرگمان باد اگر شکوه‌ای از زخم کنیم‌
مرد آن است که از نسل سیاوش باشد
عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد
چند قرن است که زخمی متوالی دارند
از کویر آمده‌ها بغض سفالی دارند
بنویسید گلوهای شما راه بهشت
بنویسید مرا شهر مرا خشت به خشت
بنویسید زنی مرد که زنبیل نداشت‌
پسری زیرزمین بود و پدر بیل نداشت‌
بنویسید که با عطر وضو آوردند
نعش دلدار مرا لای پتو آوردند
زلف‌ها گرچه پر از خاک و لبش گر چه کبود
«دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود»
خوب داند که به این سینه چه‌ها می‌گذرد
هر که از کوچه معشوقه ما می‌گذرد
بنویسید غم و خشت و تگرگ آمده بود
از در و پنجره‌ها ضجه مرگ آمده بود
شهر آن‌قدر پریشان شده بود از تاریخ
شاه قاجار به دلداری ارگ آمده بود
با دلی پر شده از زخم نمک می‌‌خوردیم‌
دوش وقت سحر از غصه ترک می‌خوردیم‌
بنویسید که بم مظهر گمنامی‌هاست‌
سرزمین نفس زخمی بسطامی‌هاست‌
ننویسید که بم تلی از آوار شده است
بم به خال لبت ای دوست گرفتار شده است
مثل وقتی که دل چلچله‌ای می‌شکند
مرد هم زیر غم زلزله‌ای می‌شکند
زیر بار غم شهرم جگرم می‌سوزد
به خدا بال و پرم بال و پرم می‌سوزد
مثل مرغی شده دل در قفسی از آتش
هر قدر این‌ور و آن‌ور بپرم می‌سوزد
بوی نارنج و حناهای نکوبیده بخیر
که در این شهر پر از دود و دم می‌سوزد
چاره‌ای نیست گلم قسمت من هم این است
دل به هر سرو قدی می‌سپرم می‌سوزد
الغرض از غم دنیا گله‌ای نیست عزیز
گله‌ای هست اگر حوصله‌ای نیست عزیز
یاد دادند به ما نخل کمر تا نکنیم‌
آنچه داریم ز بیگانه تمنا نکنیم‌
آسمان هست غزل هست کبوتر داریم‌
باید این چادر ماتم زده را برداریم‌
تن ترد همه چلچله‌ها در خاک و
پای هر گور چهل نخل تناور داریم‌
مشتی از خاک تو را باد که پاشید به شهر
پشت هر پنجره یک ایرج دیگر داریم‌
مثل ققنوس زما بار شرر خواهد خواست‌
بم همین‌طور نمی‌ماند و برخواهد خاست‌
داغ دیدیم شما داغ نبینید قبول؟
تبری همنفس باغ نبینید قبول؟
هیچ جای دل‌آباد شما بم نشود
سایه لطف خدا از سرما کم نشود
گاه گاهی به لب عشق صدامان بکنید
داغ دیدیم امید است دعامان بکنید
بم به امید خدا شاد و جوان خواهد شد
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد

حامد عسکری

شاهکاره ... مگه نه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد