چگونه بیخبری از جهان جانکاهم؟
نمیرسند مگر نامههای گهگاهم
خیال من به تو قد میدهد همین کافیست
نمیرسد به تو وقتی که دست کوتاهم
غروب، تازه طلوع غم غریبان است
چه دیر با شب من آشنا شدی ماهم!
به سمتِ مقصد، یا جادهها کش آمدهاند
و یا هنوز من ِ خسته اوّل ِ راهم
فقط نه اینکه دل من گرفته، میبارم
گرفته بی تو دل ابرهای دنیا هم
من و تو ساکن یک پیله بودهایم اما
بدل شدی تو به فریاد، من هنوز آهم
زیادی از سر من، چون نخواستم جز این
مرا ببخش اگر از تو کم نمیخواهم
امیر اکبرزاده