مرگ بعضی وقتها از درد دوری بهتر است
بی قرارم کرده و گفته صبوری بهتر است
توی قرآن خوانده ام... یعقوب یادم داده است:
دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است
نامه هایم چشمهایت را اذیت می کند
درد دل کردن برای تو حضوری بهتر است
چای دم کن... خسته ام از تلخی نسکافه ها
چای با عطر هل و گلهای قوری بهتر است
گیج می شوم و پریشان ...
مستاصل
وقتی
دلتنگی با تمام سپاهش لشکرکشی می کند
و
سایه می اندازد روی دلم ...
آن وقت
تب و لرز فرامی گیرد تمامی ایمانم را ...
و
هذیان شروع می شود .......
خدایا!!!
حال پریشونم رو میبینی؟؟
خودت خسته نشدی از اینهمه آه و ناله ی من ؟؟
نمیخوای برای این دل آشفته و روح خسته کاری کنی؟؟
به بزرگی خودت دیگه بریده ام!
هم حال پریشون رو می بینه
و هم خسته نمیشه از هیچ آه و ناله و درخواستهای مکرر ...
حواسش هست ... لحظه به لحظه ...
شک ندارم ...
دستهاش هم همیشه در کارند ... در کارهایی که جز خیر راه به جایی نمی بره ...
فقط ظرفیت صبرمون کمه ... و ...
حجم دلتنگیها ... زیاد ..........
گاهی اونقدر زیاد که ... حق داریم کم بیاریم ...
اون وقت خیلی غافلگیرانه خدا با همه عظمتش میاد و از نو میسازه ارواح شکسته خاطر رو .......