هنوز به دیدار خدا می روند...
خدایی که به باورشان خود رادر یک مکعب سنگی حبس کرده...
خدا همین جاست ، تو قلب ما آدمها...
نیازی به سفر نیست...خدا همان گنجشکی ست که صبح برای تو میخواند...خدا در دستان مردیست که نابینایی را از خیابان رد میکند...
خدا در میان جمله " عجب شانسی آوردم " نشسته است...
از انسانهای این دنیا فقط خاطراتشان باقی میماند و یک عکس با روبان مشکی...از تولدت تا آن روبان مشکی ، چقدر خدا را دیدی؟!؟...
خدا را 7 بار دور زدی یا زیر باران کنارش قدم زدی؟!... خدا همین جاست ، تو قلب ما آدمها...