مرد
متاهل با منشی خود رابطه داشت. یک روز باهم به خانه منشی رفتند و تمام بعد
از ظهر باهم عشق بازی کردند، بعد خسته از خستگی به خواب رفتند. ساعت
هشت شب مرد از خواب بیدار شد، به سرعت مشغول پوشیدن لباس شد و در همین حال
از معشوغه اش خواست تا کفشهایش را بیرون ببرد و روی چمن های باغچه بمالد تا
کثیف به نظر برسد. بعد از پوشیدن کفش ها به سرعت راهی خانه شد. در خانه همسرش باعصبانیت فریاد زد: تا حالا کجا بودی؟ مرد پاسخ داد: من نمی توانم به تو دروغ بگویم، من با منشیم رابطه دارم و ما تمام بعد از ظهر را مشغول عشق بازی بودیم !!! زن به کفشهای او نگاه کرد و گفت: دروغگوی پست فطرت من میدانم که تو تمام بعد از ظهر را مشغول بازی گلف بودی !!!
saeed
پنجشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1391 ساعت 10:37