راحت بخواب ای شهر! آن دیوانه مرده است
در پیله ابریشمش پروانه مرده است
در تُنگ، دیگر شور دریا غوطهور نیست
آن ماهی دلتنگ، خوشبختانه مرده است
یک عمر زیر پا لگد کردند او را
اکنون که میگیرند روی شانه، مرده است
گنجشکها! از شانههایم برنخیزید
روزی درختی زیر این ویرانه مرده است
دیگر نخواهد شد کسی مهمان آتش
آن شمع را خاموش کن! پروانه مرده است
فاضل نظری
داغ داریم نه داغی که بر آن اخم کنیم
مرگمان باد اگر شکوهای از زخم کنیم
مرد آن است که از نسل سیاوش باشد
عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد
چند قرن است که زخمی متوالی دارند
از کویر آمدهها بغض سفالی دارند
بنویسید گلوهای شما راه بهشت
بنویسید مرا شهر مرا خشت به خشت
بنویسید زنی مرد که زنبیل نداشت
پسری زیرزمین بود و پدر بیل نداشت
بنویسید که با عطر وضو آوردند
نعش دلدار مرا لای پتو آوردند
زلفها گرچه پر از خاک و لبش گر چه کبود
«دوش میآمد و رخساره برافروخته بود»
خوب داند که به این سینه چهها میگذرد
هر که از کوچه معشوقه ما میگذرد
بنویسید غم و خشت و تگرگ آمده بود
از در و پنجرهها ضجه مرگ آمده بود
شهر آنقدر پریشان شده بود از تاریخ
شاه قاجار به دلداری ارگ آمده بود
با دلی پر شده از زخم نمک میخوردیم
دوش وقت سحر از غصه ترک میخوردیم
بنویسید که بم مظهر گمنامیهاست
سرزمین نفس زخمی بسطامیهاست
ننویسید که بم تلی از آوار شده است
بم به خال لبت ای دوست گرفتار شده است
مثل وقتی که دل چلچلهای میشکند
مرد هم زیر غم زلزلهای میشکند
زیر بار غم شهرم جگرم میسوزد
به خدا بال و پرم بال و پرم میسوزد
مثل مرغی شده دل در قفسی از آتش
هر قدر اینور و آنور بپرم میسوزد
بوی نارنج و حناهای نکوبیده بخیر
که در این شهر پر از دود و دم میسوزد
چارهای نیست گلم قسمت من هم این است
دل به هر سرو قدی میسپرم میسوزد
الغرض از غم دنیا گلهای نیست عزیز
گلهای هست اگر حوصلهای نیست عزیز
یاد دادند به ما نخل کمر تا نکنیم
آنچه داریم ز بیگانه تمنا نکنیم
آسمان هست غزل هست کبوتر داریم
باید این چادر ماتم زده را برداریم
تن ترد همه چلچلهها در خاک و
پای هر گور چهل نخل تناور داریم
مشتی از خاک تو را باد که پاشید به شهر
پشت هر پنجره یک ایرج دیگر داریم
مثل ققنوس زما بار شرر خواهد خواست
بم همینطور نمیماند و برخواهد خاست
داغ دیدیم شما داغ نبینید قبول؟
تبری همنفس باغ نبینید قبول؟
هیچ جای دلآباد شما بم نشود
سایه لطف خدا از سرما کم نشود
گاه گاهی به لب عشق صدامان بکنید
داغ دیدیم امید است دعامان بکنید
بم به امید خدا شاد و جوان خواهد شد
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
حامد عسکری
شاهکاره ... مگه نه؟
خوب نگاهم کن و انتظار را ببین که چقدر فروتن است و از آنچه در خود دارد نمیگوید تا حس کنی آنها ار. لااقل ببین که چقدر چشمانم التماست میکنند
گاه باید برخلاف جریان شنا کرد ...
شنا کردن در جهت رود
از عهده ماهی مرده هم برمی آید ...
هر شب ما به رختخواب می رویم بدون اطمینان از اینکه روز بعد زنده از خواب بیدار شویم.ولی شما همیشه برای روز بعد خود برنامه دارید،این یعنی امید.
اعتماد را می توان به احساس یک کودک یکساله تشبیه کرد،وقتی که شما آنرا به بالا پرتاب می کنید،او میخندد ..... چراکه یقین دارد که شما او را خواهید گرفت،این یعنی اعتماد.
اهالی روستایی تصمیم گرفتند که برای نزول باران دعا کنند.
روزی که تمام اهالی برای دعا در محل مقرر جمع شدند،فقط یک پسربچه با چتر آمده بود،این یعنی اعتقاد.
هیچ شروعی رو نمیشه فراموش کرد.
نمیشه بی اعتنا به هزاران شروع دیگه، دوباره شروع کرد
حتی نمیشه ادامه داد
.هیچ شروعی تموم
نمیشه مگر اینکه ما
تموم بشیم
شما را گر شب یلدا بلنده
مرا لیست طلبکارا بلنده
از اول شانس و اقبالم کج افتاد
زمانه ناقلا با من لج افتاد
اگرچه بخت من چون شام تاره
در اون بالا ندارم یک ستاره
ولی هندونه ام در شام یلدا
سفیدیش بود چون شیر گاوا
انارم ترش و گردوهام پوچه
و چشمان زنم افسوس لوچه
بود آجیل تلخ و سیب ها کال
و قطعاً می شود وارونه ام فال
خلاصه در شب یلدای بنده
بود اوضاع و حالم باب خنده