saeedtag

دل نوشته ها مکانی برای آرامش

saeedtag

دل نوشته ها مکانی برای آرامش

سال نو

سال نومی شود.زمین نفسی دوباره می کشد.برگ ها به رنگ در می آیند و گل ها لبخند می زند
و پرنده های خسته بر می گردند و دراین رویش سبز دوباره...من...تو...ما...
کجا ایستاده اییم.سهم ما چیست؟..نقش ما چیست؟...پیوند ما در دوباره شدن با کیست؟...
زمین سلامت می کنیم و ابرها درودتان باد و
چون همیشه امیدوار وسال نومبارک...
سال نومی شود.زمین نفسی دوباره می کشد.برگ ها به رنگ در می آیند و گل ها لبخند می زند
و پرنده های خسته بر می گردند و دراین رویش سبز دوباره...من...تو...ما...
کجا ایستاده اییم.سهم ما چیست؟..نقش ما چیست؟...پیوند ما در دوباره شدن با کیست؟...
زمین سلامت می کنیم و ابرها درودتان باد و
چون همیشه امیدوار وسال نومبارک...

2013


مرده رو زنده کردن که هنر نیست،میتونی منه زنده رو بکش . . . .
.
.
.
.
..
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

کل کل جنتی با حضرت عیسی

دلـــت را بتـــــکان

دلـــت را بتـــــکان
اشتباهـــایـت وقتی افتادند روی زمین
بگذار همانجـــــا بمانند
فقط از لابه لای آنــهـا ، یک تجــربه را بیــرون بکــش
قـاب کـن و بـزن به دیـــوار دلت ،
دلت را محکـــــمتر اگر بتکانی
تمـــــام کینه هایت هم میریزد
و تمــام آن غـــــم های بزرگ
و همه حسرت ها و آرزوهایت....
دلـــت را بتـــــکان
اشتباهـــایـت وقتی افتادند روی زمین
بگذار همانجـــــا بمانند
فقط از لابه لای آنــهـا ، یک تجــربه را بیــرون بکــش
قـاب کـن و بـزن به دیـــوار دلت ،
دلت را محکـــــمتر اگر بتکانی
تمـــــام کینه هایت هم میریزد
و تمــام آن غـــــم های بزرگ
و همه حسرت ها و آرزوهایت....

بوی محبت

بنویسید به دیوار سکوت
عشق سرمایه هر انسان است
بنشانید به لب ، حرف قشنگ
حرف بد ، وسوسه شیطان است
و بدانید که فردا دیر است
... اگر غصه بیاید امروز
تا همیشه دلتان درگیر است
پس بسازید رهی را کنون
تا ابد سوی صداقت برود
و بکارید به هر خانه گلی
که فقط بوی محبت بدهد
...
بنویسید به دیوار سکوت

عشق سرمایه هر انسان است

بنشانید به لب ، حرف قشنگ

حرف بد ، وسوسه شیطان است

و بدانید که فردا دیر است

اگر غصه بیاید امروز

تا همیشه دلتان درگیر است

پس بسازید رهی را کنون

تا ابد سوی صداقت برود

و بکارید به هر خانه گلی

که فقط بوی محبت بدهد

زندگی یعنی چه؟

زندگی یعنی چه؟ یعنی آرزو کم داشتن
چون قناعت پیشگان روح مکرم داشتن
جامه ی زیبا بر اندام شرف آراستن
غیر لفظ آدمی معنای آدم داشتن
قطره ی اشکی به شبهای عبادت ریختن
... بر نگین گونه ها الماس شبنم داشتن
نیم شب ها گردشی مستانه در باغ نیاز
پاکی عیسی گزیدن عطر مریم داشتن
با صفای دل ستردن اشک بی تاب یتیم
در مقام کعبه چشمی هم به زمزم داشتن
تا برآید عطر مستی از دل جام نشاط
در گلاب شادمانی شربت غم داشتن
مهتر رمز بزرگی در بشر دانی که چیست؟
مردم محتاج را بر خود «مقدم» داشتن

گوگوش

تو به این معصومی / تشنه لب آرومی

غرق عطر گلبرگ / تو چقد خانومی

کودکانه غمگین / بی بهانه شادی

از سکوتت پیداس / که پر از فریادی

همه هر روز اینجا / از گلات رد میشن

آدمای خوبم / این روزا بد میشن

توی این دنیایی / که برات زندونه

جای تو اینجا نیست / جات توی گلدونه

من نه عاشق بودم

من نه عاشق بودم

و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من

من خودم بودم و یک حس غریب
... که به صد عشق و هوس می ارزید

من خودم بودم دستی که صداقت می کاشت

گر چه در حسرت گندم پوسید

من خودم بودم هر پنجره ای

که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود

و خدا می داند بی کسی از ته دلبستگیم پیدا بود

من نه عاشق بودم

و نه دلداده به گیسوی بلند

و نه آلوده به افکار پلید

من به دنبال نگاهی بودم

که مرا از پس دیوانگیم می فهمید
آرزویم این بود
دور اما چه قشنگ

که روم تا در دروازه نور

تا شوم چیره به شفافی صبح

به خودم می گفتم

تا دم پنجره ها راهی نیست

من نمی دانستم

که چه جرمی دارد

دستهایی که تهیست
و چرا بوی تعفن دارد

گل پیری که به گلخانه نرست

روزگاریست غریب

تازگی می گویند
که چه عیبی دارد

که سگی چاق رود لای برنج
من چه خوش بین بودم

همه اش رویا بود
و خدا می داند
سادگی از ته دلبستگیم پیدا بود
...
من نه عاشق بودم



و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من



من خودم بودم و یک حس غریب

که به صد عشق و هوس می ارزید



من خودم بودم دستی که صداقت می کاشت



گر چه در حسرت گندم پوسید



من خودم بودم هر پنجره ای



که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود



و خدا می داند بی کسی از ته دلبستگیم پیدا بود



من نه عاشق بودم



و نه دلداده به گیسوی بلند



و نه آلوده به افکار پلید



من به دنبال نگاهی بودم



که مرا از پس دیوانگیم می فهمید

آرزویم این بود

دور اما چه قشنگ



که روم تا در دروازه نور



تا شوم چیره به شفافی صبح



به خودم می گفتم



تا دم پنجره ها راهی نیست



من نمی دانستم



که چه جرمی دارد



دستهایی که تهیست

و چرا بوی تعفن دارد



گل پیری که به گلخانه نرست



روزگاریست غریب



تازگی می گویند

که چه عیبی دارد



که سگی چاق رود لای برنج

من چه خوش بین بودم



همه اش رویا بود

و خدا می داند

سادگی از ته دلبستگیم پیدا بود

مدارا کن

بیا با من مدارا کن که من مجنونم و مستم

اگر از عاشقی پرسی بدان دلتنگ آن هستم

بیا با من مدارا کن که من غمگین و دل خستم
...
اگر از درد من پرسی بدان لب را فرو بستم

بیا از غم شکایت کن که من هم درد تو هستم

اگر از همدلی پرسی بدان نازک دلی خستم

بیا از غم حکایت کن که من محتاج آن هستم

اگر از زخم دل پرسی بدان مرحم بر آن بستم

مجنونم و مستم

به پای تو نشستم

آخر ز بدی هات بیچاره شکستم

برو راه وفا آموز که من بار سفر بستم

اگر از مقصدم پرسی بدان راه رها جستم

برو عشق را از خدا آموز که من دل را بر او بستم

اگر از عاقبت پرسی بدان از دام تو جستم

مجنونم و مستم

به پای تو نشستم

آخر ز بدی هات بیچاره شکستم

مجنونم و دستم

به دامان تو بستم

هشیار شدم آخر از دام تو جستم

مجنونم و مستم

عاشقم و خسته ام
ا
بیا با من مدارا کن که من مجنونم و مستم



اگر از عاشقی پرسی بدان دلتنگ آن هستم



بیا با من مدارا کن که من غمگین و دل خستم



اگر از درد من پرسی بدان لب را فرو بستم



بیا از غم شکایت کن که من هم درد تو هستم



اگر از همدلی پرسی بدان نازک دلی خستم



بیا از غم حکایت کن که من محتاج آن هستم



اگر از زخم دل پرسی بدان مرحم بر آن بستم



مجنونم و مستم



به پای تو نشستم



آخر ز بدی هات بیچاره شکستم



برو راه وفا آموز که من بار سفر بستم



اگر از مقصدم پرسی بدان راه رها جستم



برو عشق را از خدا آموز که من دل را بر او بستم



اگر از عاقبت پرسی بدان از دام تو جستم



مجنونم و مستم



به پای تو نشستم



آخر ز بدی هات بیچاره شکستم



مجنونم و دستم



به دامان تو بستم



هشیار شدم آخر از دام تو جستم



مجنونم و مستم



عاشقم و خسته ام

ممنوع

دل من حوصله کن، داد زدن ممنوع است
کم بکن این گله، فریـاد زدن ممنوع است
بیـن این قـوم که هـر کـار ثوابی‌ست کباب
دل دلسوختـه را باد زدن ممنـوع است
تیشه بر ریشه فرهـاد زدن شیـرین اسـت
... حـرفی از پیشه فرهـاد زدن ممنـوع است
شادی از منظــر این قوم گناهی‌ست بزرگ
بـزن آهنگ، ولی شـــاد زدن ممنوع است

دل من حوصله کن، داد زدن ممنوع است

کم بکن این گله، فریـاد زدن ممنوع است

بیـن این قـوم که هـر کـار ثوابی‌ست کباب

دل دلسوختـه را باد زدن ممنـوع است

تیشه بر ریشه فرهـاد زدن شیـرین اسـت

حـرفی از پیشه فرهـاد زدن ممنـوع است

شادی از منظــر این قوم گناهی‌ست بزرگ

بـزن آهنگ، ولی شـــاد زدن ممنوع است

اورکت آمریکایی‌

چپ در اورکت آمریکایی‌

ما وینستون نکشیدیم برای چپ بودن
کتونی چینی پوشیدیم برای چپ بودن
توی اشنوها پهن بود ولی ما چپ بودیم
... کفشامون پاره می‌شد زود ولی ما چپ بودیم
تو اورکت آمریکایی از هوشه‌مین گفتیم
از شباهتِ میونِ ایران و چین گفتیم
عکسِ چه‌گوارا روی دیوارِ اتاقِ ما بود
اما رؤیامون هنوز سفر به آمریکا بود

چپ برای ما شبیهِ کوچه‌ی علی چپه
دلامون هنوز به عشقِ بورژوازی می تپه

با یه شال گردنِ سرخ خودِ مائو بودیم ما
با سیگار برگ حتا از فیدل جلو بودیم ما
سبیلِ استالینی لبامونو می پوشوند
زیرِ اون لبای ما «آی‌ام یو اِس اِی» می‌خوند
چپ یه مُد بود مثلِ موی قیصری ، شلوارِ جین
چپِ واقعی اسیر بود توی زندانِ اوین
چپای واقعی تو گورای دسته جمعی‌ان
ادای چپا رو داریم در میاریم تو و من

چپ برای ما شبیهِ کوچه‌ی علی چپه
دلامون هنوز به عشقِ بورژوازی می‌تپه
ادامه ...

کی فکرشو می‌کرد

«کی فکرشو می‌کرد؟»

دستت تو دستِ من
هم‌پای هم رفتن
با هم خطر کردن... کی فکرشو می‌کرد
...
نزدیک و هم‌پرسه
شبی که بی‌ترسه
من، تو، خدا، هر سه... کی فکرشو می‌کرد

کی فکرشو می‌کرد، عاقبتِ کارو
بعد از یه عمر حسرت، این همه دیدارو
کی فکرشو می‌کرد، آخره این راهو
پلنگِ ناباور تو بستره ماهو

من عاشقت بودم، تمام این سالا
از اولین دیدار تا به همین حالا

من عاشقت بودم، از متن پروانه
از اولین فصل نگاهِ دزدانه

حالا تو این‌جایی، نزدیک و هم‌بوسه
باخبر از این که دل بی‌تو می‌پوسه

حالا تو بعد از اون دوران اشک و درد
کنار من هستی، کی فکرشو می‌کرد

کی فکرشو می‌کرد، عاقبتِ کارو
بعد از یه عمر حسرت، این همه دیدارو
کی فکرشو می‌کرد، آخره این راهو
پلنگِ ناباور تو بستره ماهو

آبراهام لینکلن

کسانی که به کشورشان افتخار می کنند کم نیستند، ولی ما در تلاشیم نسلی را بسازیم که کشورشان به آنها افتخار کند.


(آبراهام لینکلن)
کسانی که به کشورشان افتخار می کنند کم نیستند، ولی ما در تلاشیم نسلی را بسازیم که کشورشان به آنها افتخار کند.


(آبراهام لینکلن)

مدرسه شین آباد

سارینا رسول زاده یکی دیگر از دختران مدرسه شین آباد به علت جراحات صبح امروز فوت کرد!
خدا به خانواده عزیزش صبر بده!
روحش شاد و یادش گرامی!
سارینا رسول زاده یکی دیگر از دختران مدرسه شین آباد به علت جراحات صبح امروز فوت کرد!
خدا به خانواده عزیزش صبر بده!
روحش شاد و یادش گرامی!

بــهــشــت؟

دسـتِ مـرا گـرفـتـه‌ای، به زور می‌بـری بــهــشــت؟
بـخـشیـده‌ام بـهـشـت بـه تـو، با آن حوریـانِ زشـت
مــن آتـــشـــم، خـــانـــه‌ی مــن چـــاهِ دوزخ اســـت
جایی کنار«نیـچه» و «صادق هدایت» و «بـرشت»!
دسـتِ مـرا گـرفـتـه‌ای، به زور می‌بـری بــهــشــت؟
بـخـشیـده‌ام بـهـشـت بـه تـو، با آن حوریـانِ زشـت
مــن آتـــشـــم، خـــانـــه‌ی مــن چـــاهِ دوزخ اســـت
جایی کنار«نیـچه» و «صادق هدایت» و «بـرشت»!

از چه می هراسید


از چه می هراسید
زنی نیمه عریان...
باچشمانی که نگاهش
می درد.....
هرزگی هر تنی را
که در آغوش جبر
پوششی از برای
فریبکاری ساخته است

زمان آن رسیده است
که عریان سازید
آنچه عمری است
در قالب انسان
می فریبانید خویشتن را

از کدامین تن برهنه
ابرو درهم می کشید
که
روزی.....
برهنگی جانتان
عریانتان خواهد ساخت

م.م

زاد روز فروغ فرخزاد

به بهانه زاد روز فروغ فرخزاد
____________________________
لای لای، ای پسر کوچک من

دیده بربند، که شب آمده است

دیده بربند، که این دیو سیاه

خون به کف خنده به لب آمده است


سر به دامان من خسته گذار

گوش کن بانگ قدم هایش را

کمر نارون پیر شکست

تا که بگذاشت بر آن پایش را


آه، بگذار که بر پنجره ها

پرده ها را بکشم سرتاسر

با دو صد چشم پر از آتش و خون

می کشد دم به دم از پنجره سر


از شرار نفسش بود که سوخت

مرد چوپان به دل دشت خموش

وای، آرام که این زنگی مست

پشت در داده به آوای تو گوش


یادم آید که چو طفلی شیطان

مادر خسته خود را آزرد

دیو شب از دل تاریکی ها

بی خبر آمد و طفلک را برد


شیشه پنجره ها می لرزید

تا که او نعره زنان می آمد

بانگ سر داده که کو آن کودک

گوش کن، پنجه به در می ساید


نه برو، دور شو ای بد سیرت

دور شو از رخ تو بیزارم

کی توانی بربائیش از من

تا که من در بر او بیدارم


ناگهان خاموشی خانه شکست

دیو شب بانگ برآورد که آه

بس کن ای زن که نترسم از تو

دامنت رنگ گناهست، گناه


دیوم اما تو ز من دیوتری

مادر و دامن ننگ آلوده

آه، بردار سرش از دامن

طفلک پاک کجا آسوده


بانگ می میرد و در آتش درد

می گدازد دل چون آهن من

می کنم ناله که کامی، کامی

وای بردار سر از دامن من

به بهانه زاد روز فروغ فرخزاد
____________________________
 لای لای، ای پسر کوچک من

دیده بربند، که شب آمده است

دیده بربند، که این دیو سیاه

خون به کف خنده به لب آمده است


سر به دامان من خسته گذار

گوش کن بانگ قدم هایش را

کمر نارون پیر شکست

تا که بگذاشت بر آن پایش را


 آه، بگذار که بر پنجره ها

پرده ها را بکشم سرتاسر

با دو صد چشم پر از آتش و خون

می کشد دم به دم از پنجره سر


از شرار نفسش بود که سوخت

مرد چوپان به دل دشت خموش

وای، آرام که این زنگی مست

پشت در داده به آوای تو گوش


یادم آید که چو طفلی شیطان

مادر خسته خود را آزرد

دیو شب از دل تاریکی ها

بی خبر آمد و طفلک را برد

 
شیشه پنجره ها می لرزید

تا که او نعره زنان می آمد

بانگ سر داده که کو آن کودک

گوش کن، پنجه به در می ساید

 
نه برو، دور شو ای بد سیرت

دور شو از رخ تو بیزارم

کی توانی بربائیش از من

تا که من در بر او بیدارم

 
ناگهان خاموشی خانه شکست

دیو شب بانگ برآورد که آه

بس کن ای زن که نترسم از تو

دامنت رنگ گناهست، گناه

 
دیوم اما تو ز من دیوتری

مادر و دامن ننگ آلوده

آه، بردار سرش از دامن

طفلک پاک کجا آسوده

 
بانگ می میرد و در آتش درد

می گدازد دل چون آهن من

می کنم ناله که کامی، کامی

وای بردار سر از دامن من

 @[255293611147648:274:ایـــــران]

" داریوش "

قصه ی گذشته های خوب من

خیلی زود مثل یه خواب تموم شدن


حالا باید سر رو زانوم بزارم

...

تا قیامت اشک حسرت ببارم

دل هیشکی مثل من غم نداره

مثل من غربت و ماتم نداره

حالکه گریه دوای دردمه

چرا چشمام اشکشو کم میاره

خورشید روشن ما رو دزدیدن

زیر اون ابرای سنگین کشیدن

همه جا رنگ سیاه ماتمه

فرصت موندنمون خیلی کمه

اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیات

تا قیامت دل من گریه میخوات

سرنوشت چشاش کوره نمیبینه

زخم خنجرش میمونه تو سینه

لب بسته سینه ی غرق به خون

قصه ی موندن آدم همینه


" داریوش "
قصه ی گذشته های خوب من



خیلی زود مثل یه خواب تموم شدن



حالا باید سر رو زانوم بزارم 



تا قیامت اشک حسرت ببارم



دل هیشکی مثل من غم نداره



مثل من غربت و ماتم نداره



حالکه گریه دوای دردمه



چرا چشمام اشکشو کم میاره



خورشید روشن ما رو دزدیدن



زیر اون ابرای سنگین کشیدن



همه جا رنگ سیاه ماتمه



فرصت موندنمون خیلی کمه



اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیات



تا قیامت دل من گریه میخوات



سرنوشت چشاش کوره نمیبینه



زخم خنجرش میمونه تو سینه



لب بسته سینه ی غرق به خون



قصه ی موندن آدم همینه

حسرت

آنهایی که رفته‌ اند به کشورشان با حسرت فکر می‌کنند ،

آنهایی که مانده‌ اند از آن طرف مرزها، در ذهن خود دنیایی رویایی می‌سازند...

قاصدک

قاصدک شعر مرا از بر کن
برو آن گوشه ی باغ
سمت آن نرگس مست
و بخوان در گوشش
و بگو باور کن
... یک نفر یاد تو را لحطه ای از یاد نخواهد برد....

آفتابگردان ترین

راحت بخواب ای شهر! آن دیوانه مرده است
در پیله ابریشمش پروانه مرده است

در تُنگ، دیگر شور دریا غوطه‌ور نیست
آن ماهی دلتنگ، خوشبختانه مرده است
یک عمر زیر پا لگد کردند او را
اکنون که می‌گیرند روی شانه، مرده است

گنجشکها! از شانه‌هایم برنخیزید
روزی درختی زیر این ویرانه مرده است

دیگر نخواهد شد کسی مهمان آتش
آن شمع را خاموش کن! پروانه مرده است


فاضل نظری

عشــق

هم بادیـهٔ عشــق تـو بــی پایان است
هم درد محبّـتِ تــو بــی درمــــان است
آن کیست که در راه تو سرگردان نیست
هر کــو ره تــــو نیافــت ســرگردان است
هم بادیـهٔ عشــق تـو بــی پایان است

 هم درد محبّـتِ تــو بــی درمــــان است

 آن کیست که در راه تو سرگردان نیست

 هر کــو ره تــــو نیافــت ســرگردان است

قدم

خدا گوید: تو ای زیباتر از خورشید زیبایم
تو ی والاترین مهمان دنیایم
بدان
آغوش من باز است
شروع کن
یک قدم با تو
تمام گام های مانده اش با من . . .
خدا گوید: تو ای زیباتر از خورشید زیبایم

تو ی والاترین مهمان دنیایم

بدان

آغوش من باز است

شروع کن

یک قدم با تو

تمام گام های مانده اش با من . . .

ماه منیر تابنده

عشق را انکار کردیم چه شد؟
باورمان سوخت
خدایمان گریخت
دستانمان یخ زد
به هم مشت زدیم به جای نوازش
... به هم سنگ زدیم به جای بوسه
خاطراتمان در دفتری تاریک محبوس شد
بی آنکه کسی از آن خبرداشته باشد
حقیقت در باور ما
انکار هرآنچه هست بود

ماه منیر تابنده

آفتابگردان ترین

داغ داریم نه داغی که بر آن اخم کنیم‌
مرگمان باد اگر شکوه‌ای از زخم کنیم‌
مرد آن است که از نسل سیاوش باشد
عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد
چند قرن است که زخمی متوالی دارند
از کویر آمده‌ها بغض سفالی دارند
بنویسید گلوهای شما راه بهشت
بنویسید مرا شهر مرا خشت به خشت
بنویسید زنی مرد که زنبیل نداشت‌
پسری زیرزمین بود و پدر بیل نداشت‌
بنویسید که با عطر وضو آوردند
نعش دلدار مرا لای پتو آوردند
زلف‌ها گرچه پر از خاک و لبش گر چه کبود
«دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود»
خوب داند که به این سینه چه‌ها می‌گذرد
هر که از کوچه معشوقه ما می‌گذرد
بنویسید غم و خشت و تگرگ آمده بود
از در و پنجره‌ها ضجه مرگ آمده بود
شهر آن‌قدر پریشان شده بود از تاریخ
شاه قاجار به دلداری ارگ آمده بود
با دلی پر شده از زخم نمک می‌‌خوردیم‌
دوش وقت سحر از غصه ترک می‌خوردیم‌
بنویسید که بم مظهر گمنامی‌هاست‌
سرزمین نفس زخمی بسطامی‌هاست‌
ننویسید که بم تلی از آوار شده است
بم به خال لبت ای دوست گرفتار شده است
مثل وقتی که دل چلچله‌ای می‌شکند
مرد هم زیر غم زلزله‌ای می‌شکند
زیر بار غم شهرم جگرم می‌سوزد
به خدا بال و پرم بال و پرم می‌سوزد
مثل مرغی شده دل در قفسی از آتش
هر قدر این‌ور و آن‌ور بپرم می‌سوزد
بوی نارنج و حناهای نکوبیده بخیر
که در این شهر پر از دود و دم می‌سوزد
چاره‌ای نیست گلم قسمت من هم این است
دل به هر سرو قدی می‌سپرم می‌سوزد
الغرض از غم دنیا گله‌ای نیست عزیز
گله‌ای هست اگر حوصله‌ای نیست عزیز
یاد دادند به ما نخل کمر تا نکنیم‌
آنچه داریم ز بیگانه تمنا نکنیم‌
آسمان هست غزل هست کبوتر داریم‌
باید این چادر ماتم زده را برداریم‌
تن ترد همه چلچله‌ها در خاک و
پای هر گور چهل نخل تناور داریم‌
مشتی از خاک تو را باد که پاشید به شهر
پشت هر پنجره یک ایرج دیگر داریم‌
مثل ققنوس زما بار شرر خواهد خواست‌
بم همین‌طور نمی‌ماند و برخواهد خاست‌
داغ دیدیم شما داغ نبینید قبول؟
تبری همنفس باغ نبینید قبول؟
هیچ جای دل‌آباد شما بم نشود
سایه لطف خدا از سرما کم نشود
گاه گاهی به لب عشق صدامان بکنید
داغ دیدیم امید است دعامان بکنید
بم به امید خدا شاد و جوان خواهد شد
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد

حامد عسکری

شاهکاره ... مگه نه؟

به همین سادگی

به همین سادگی رفتی
بی خداحافظ عزیزم
سهم تو شد روز تازه
سهم من اشک که بریزم
به همین سادگی کم شد
... عمر گلبوته تو دستم
گله از تو نیست میدونم
خودم اینو از تو خواستم
به جون ستاره هامون
تو عزیزتر از چشامی
هر جا هستی خوب و خوش باش
تا ابد بغض صدامی
تو رو محض لحظه هامون
نشه باورت یه وقتی
که دوست ندارم اینو
به خدا گفتم به سختی

من اگه دوست نداشتم
پای غم هات نمی موندم
واست این همه ترانه
از ته دل نمی خوندم
اگه گفتم برو خوبم
واسه این بود که می دیدم
داری آب می شی ، می میری
اینو از همه شنیدم

دارم از دوریت می میرم ؛
تا کنار من نسوزی
از دلم نمی ری عمرم
نفسامی که هنوزی
تو رو محض خیره هامون
که نفس نفس خدا شد
از همون لحظه که رفتی
روحم از تنم جدا شد
تو که تنها نمی مونی
من تنها رو دعا کن
خاطراتمو نگه دار
اما دستامو رها کن
دست تو اول عشق
بپسرش به آخرین مرد
مردی که پشت یک دیوار
واسه چشمات گریه می کرد
گریه می کرد
گریه می کرد

به همین سادگی رفتی

بی خداحافظ عزیزم

سهم تو شد روز تازه

سهم من اشک که بریزم

به همین سادگی کم شد

عمر گلبوته تو دستم

گله از تو نیست میدونم

خودم اینو از تو خواستم

به جون ستاره هامون

تو عزیزتر از چشامی

هر جا هستی خوب و خوش باش

تا ابد بغض صدامی

تو رو محض لحظه هامون

نشه باورت یه وقتی

که دوست ندارم اینو

به خدا گفتم به سختی



من اگه دوست نداشتم

پای غم هات نمی موندم

واست این همه ترانه

از ته دل نمی خوندم

اگه گفتم برو خوبم

واسه این بود که می دیدم

داری آب می شی ، می میری

اینو از همه شنیدم



دارم از دوریت می میرم ؛

تا کنار من نسوزی

از دلم نمی ری عمرم

نفسامی که هنوزی

تو رو محض خیره هامون

که نفس نفس خدا شد

از همون لحظه که رفتی

روحم از تنم جدا شد

تو که تنها نمی مونی

من تنها رو دعا کن

خاطراتمو نگه دار

اما دستامو رها کن

دست تو اول عشق

بپسرش به آخرین مرد

مردی که پشت یک دیوار

واسه چشمات گریه می کرد

گریه می کرد

گریه می کرد

کریسمس‌

مِری‌ کریسمس‌

وقتی‌ که‌ بابانوئل‌ گوزنشو زین‌ می‌کنه‌
اولین‌ برف‌ِ زمستون‌ خاکو سنگین‌ می‌کنه‌
همه‌ آدما به‌ فکرِ جشن‌ِ عیدِ نوئلن‌
... تنها یه‌ درخت‌ِ کاج‌ خدا رو نفرین‌ می‌کنه‌

قدش‌ از قدِ تبرزنش‌ یه‌ کم‌ بُلن‌تره‌
امّا معلومه‌ تو جنگشون‌ برنده‌ تبره‌
سَردی‌ِ تیغه‌ی‌ تیز هِی‌ تنشو می‌لرزونن‌
این‌ درخت‌ِ مُرده‌ رو کی‌ می‌خره‌؟ کی‌ می‌خره‌

یه‌ درخت‌ اُفتاده‌ از نفس‌! مِری‌ کریسمس‌
یکی‌ حرمت‌ِ جنگلو شِکَس‌! مِری‌ کریسمس‌

شب‌ که‌ می‌شه‌ تو یه‌ خونه‌س‌ تن‌ِ اون‌ درخت‌ِ کاج‌
روی‌ سَرش‌ صدتا ستاره‌ می‌درخشن‌ مث‌ِ تاج‌
اما اون‌ مدتیِ‌ که‌ مُرده‌ و بی‌خبره‌
کی‌ واسه‌ زخم‌ِ تبر می‌شناسه‌ یه‌ راه‌ِ علاج‌

بعدِ تعطیلی‌ِ عید، درختو از یاد می‌برن‌
پولک‌ و ستاره‌هاشو از رو شاخه‌ش‌ می‌کنن‌
می‌ندازن‌ توی‌ خیابون‌ کاج‌ خشک قصه‌ رو
نگا کن‌! چهارتا ولگرد اونو آتیش‌ می‌زنن‌

یه‌ درخت‌ اُفتاده‌ از نفس‌! مِری‌ کریسمس‌
یکی‌ حرمت‌ِ جنگلو شِکَس‌! مِری‌ کریسمس

سلام

ﺑﮑﺶ ﺩﻝ ﺭﺍ ﺷﻬﺎﻣﺖ ﮐﻦ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﻏﺼﻪ ﺭﺍﺣﺖ ﮐﻦ
ﺷﺪﻡ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻧﻤﺎﯼ ﺧﻠﻖ ﻣﺮﺍ ﺗﻮ ﺩﺭﺱ ﻋﺒﺮﺕ ﮐﻦ
ﺑﮑﻦ ﺣﺮﻑ ﻣﺮﺍ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﯿﺎﺑﯽ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻖ ﺗﺮ
ﻧﻤﯿﺘﺮﺳﻢ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﻗﺮﺍﺭ ﮔﺬﺷﺖ ﺁﺏ ﺍﺯ ﺳﺮﻡ ﺩﯾﮕﺮ
ﺳﻼﻡ ﺍﯼ ﮐﻬﻨﻪ ﻋﺸﻖ ﻣﻦ ﮐﻪ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﭼﻪ ﭘﺎ ﺑﺮ ﺟﺎﺳﺖ
ﺳﻼﻡ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻣﺎﻩ ﺗﻮ ﻋﺰﯾﺰ ﺩﻝ ﺳﻼﻡ ﺍﺯ ﻣﺎﺳﺖ

سیاوش

ﺗﻤﺎﻡ ﺳﺎﻝ ﻣﻦ ﺑﯿﺘﻮ
ﭘﺮ ﺍﺯ ﺳﻮﺯ ﺯﻣﺴﺘﻮﻧﻪ
ﺻﺪﺍﯼ ﺧﻨﺪﻩ ﺭﻭ ﻫﯿﭽﮑﺲ
ﻧﻤﯿﺸﻨﻮﻩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﻧﻪ
ﺗﻮ ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻦ
... ﯾﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺩﺭﺩ ﻭ ﻏﻢ ﺩﺍﺭﻩ
ﯾﮑﯽ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺗﻮﯼ ﺳﯿﻨﻢ
ﮔﻞ ﯾﺄﺱ ﻣﯿﮑﺎﺭﻩ
ﺑﯿﺘﻮ ﻗﻠﺐ ﺟﻬﻨﻢ ﻫﻢ
ﻣﺜﻞ ﺧﻮﻧﻪ ﻭﺍﺳﻢ ﺳﺮﺩﻩ
ﺑﺎ ﺍﻭﻥ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﻓﺘﯽ
ﻣﺤﺎﻟﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﺮﮔﺮﺩﻩ
ﺩﺍﺭﻡ ﯾﺦ ﻣﯿﺰﻧﻢ ﺑﯿﺘﻮ
ﺗﺎ ﻓﺮﺻﺖ ﻫﺴﺖ ﺁﺧﻪ ﺑﺮﮔﺮﺩ
ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﻣﺎﯼ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ
ﻧﻤﯿﺸﻪ ﺣﻔﻆ ﻇﺎﻫﺮ ﮐﺮﺩ
ﺟﺎﯼ ﺧﺎﻟﯿﻪ ﺗﻮ ﺩﺍﺭﻩ
ﻫﻤﻪ ﺩﻧﯿﺎﻣﻮ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻩ
ﺑﯿﺘﻮ ﺁﺳﻮﻧﺘﺮﯾﻦ ﮐﺎﺭﺍ
ﻭﺍﺳﻢ ﺳﺨﺖ ﻭ ﻧﻔﺲ ﮔﯿﺮﻩ
ﺑﯿﺘﻮ ﻫﻢ ﺻﺤﺒﺖ ﺷﺒﻬﺎﻡ
ﻫﻤﯿﻦ ﭼﻬﺎﺭ ﺩﻭﻧﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﻩ
ﺑﯿﺘﻮ ﺍﯾﻦ ﺳﻘﻒ ﻫﻢ ﺳﻘﻒ ﻧﯿﺴﺖ
ﺍﺯﺵ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻣﯽ ﺑﺎﺭﻩ

ﺗﻤﺎﻡ ﺳﺎﻝ ﻣﻦ ﺑﯿﺘﻮ

ﭘﺮ ﺍﺯ ﺳﻮﺯ ﺯﻣﺴﺘﻮﻧﻪ

ﺻﺪﺍﯼ ﺧﻨﺪﻩ ﺭﻭ ﻫﯿﭽﮑﺲ

ﻧﻤﯿﺸﻨﻮﻩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﻧﻪ

ﺗﻮ ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻦ

ﯾﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺩﺭﺩ ﻭ ﻏﻢ ﺩﺍﺭﻩ

ﯾﮑﯽ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺗﻮﯼ ﺳﯿﻨﻢ

ﮔﻞ ﯾﺄﺱ ﻣﯿﮑﺎﺭﻩ

ﺑﯿﺘﻮ ﻗﻠﺐ ﺟﻬﻨﻢ ﻫﻢ

ﻣﺜﻞ ﺧﻮﻧﻪ ﻭﺍﺳﻢ ﺳﺮﺩﻩ

ﺑﺎ ﺍﻭﻥ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﻓﺘﯽ

ﻣﺤﺎﻟﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﺮﮔﺮﺩﻩ

ﺩﺍﺭﻡ ﯾﺦ ﻣﯿﺰﻧﻢ ﺑﯿﺘﻮ

ﺗﺎ ﻓﺮﺻﺖ ﻫﺴﺖ ﺁﺧﻪ ﺑﺮﮔﺮﺩ

ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﻣﺎﯼ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ

ﻧﻤﯿﺸﻪ ﺣﻔﻆ ﻇﺎﻫﺮ ﮐﺮﺩ

ﺟﺎﯼ ﺧﺎﻟﯿﻪ ﺗﻮ ﺩﺍﺭﻩ

ﻫﻤﻪ ﺩﻧﯿﺎﻣﻮ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻩ

ﺑﯿﺘﻮ ﺁﺳﻮﻧﺘﺮﯾﻦ ﮐﺎﺭﺍ

ﻭﺍﺳﻢ ﺳﺨﺖ ﻭ ﻧﻔﺲ ﮔﯿﺮﻩ

ﺑﯿﺘﻮ ﻫﻢ ﺻﺤﺒﺖ ﺷﺒﻬﺎﻡ

ﻫﻤﯿﻦ ﭼﻬﺎﺭ ﺩﻭﻧﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﻩ

ﺑﯿﺘﻮ ﺍﯾﻦ ﺳﻘﻒ ﻫﻢ ﺳﻘﻒ ﻧﯿﺴﺖ

ﺍﺯﺵ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻣﯽ ﺑﺎﺭﻩ

گالیله

گالیله به جرم اثبات گرد بودن زمین

محکوم شد به مرگ....ا


اما گرد بودن زمین به میلیون ها عاشق حیات می بخشد.

...
زمین گرد است....

گالیله به جرم اثبات گرد بودن زمین



محکوم شد به مرگ....ا



اما گرد بودن زمین به میلیون ها عاشق حیات می بخشد.

زمین گرد است....



پس تو دوباره میآیی....

خوب نگاهم کن

خوب نگاهم کن و انتظار را ببین که چقدر فروتن است و از آنچه در خود دارد نمیگوید تا حس کنی آنها ار. لااقل ببین که چقدر چشمانم التماست میکنند

منتظرم


من نمی دانستم ،

که سر انجام چه آید به سرم ؟
تو مرا خوب نگر ،

شاید این بار ببینی که تو را منتظرم !
!

باران

نیا باران ...زمین جای قشنگی نیست ....

من از اهل زمینم خوب میدانم.....

که گل در عقد زنبور است دلش سودای بلبل دارد و پروانه را هم دوست می دارد.....
نیا باران ...زمین جای قشنگی نیست ....



من از اهل زمینم خوب میدانم.....



که گل در عقد زنبور است دلش سودای بلبل دارد و پروانه را هم دوست می دارد.....

محاکمه

چه تلخ محاکمه میشوند

"پاییز و زمستان"
که برای جـان دادن به درختان، جان میدهند . . .

...
وچه ناعادلانه، کـمی آنطرف تر
.
.
.
.
همه چیز بـه اسم "بـهار" تمام میشود !



پنجم دی سال روز حادثه ی دلخراش زلزله ی بم

،یاد تمام عزیزانی که در این زلزله ما رو ترک کردند گرامی و روحشون شاد.

کشور ما کشور زیر و بم است
لیک اکنون نوبت شهر «بم» است

... قرنها شادی ز ما پنهان شده
قسمت ما قرنها درد و غم است

کاش تنها سیل بود و زلزله
درد ما رنج و عذابی درهم است

درد ما خشم طبیعت نیز نیست
درد ما فارغ ز درد عالم است

درد ما درد کسوفی دائم است
درد ما درد غروبی هر دم است

درد ما زخمی ست از زنجیر و زور
زخم را روح رهایی مرهم است

پنجم دی سال روز حادثه ی دلخراش زلزله ی بم است،یاد تمام عزیزانی که در این زلزله ما رو ترک کردند گرامی و روحشون شاد.



کشور ما کشور زیر و بم است

لیک اکنون نوبت شهر «بم» است



قرنها شادی ز ما پنهان شده

قسمت ما قرنها درد و غم است



کاش تنها سیل بود و زلزله

درد ما رنج و عذابی درهم است



درد ما خشم طبیعت نیز نیست

درد ما فارغ ز درد عالم است



درد ما درد کسوفی دائم است

درد ما درد غروبی هر دم است



درد ما زخمی ست از زنجیر و زور

زخم را روح رهایی مرهم است

آفتابگردان ترین

گاه باید برخلاف جریان شنا کرد ...
شنا کردن در جهت رود
از عهده ماهی مرده هم برمی آید ...

این یعنی امید.

هر شب ما به رختخواب می رویم بدون اطمینان از اینکه روز بعد زنده از خواب بیدار شویم.ولی شما همیشه برای روز بعد خود برنامه دارید،این یعنی امید.

این یعنی اعتماد.

اعتماد را می توان به احساس یک کودک یکساله تشبیه کرد،وقتی که شما آنرا به بالا پرتاب می کنید،او میخندد ..... چراکه یقین دارد که شما او را خواهید گرفت،این یعنی اعتماد.

این یعنی اعتقاد.

اهالی روستایی تصمیم گرفتند که برای نزول باران دعا کنند.

روزی که تمام اهالی برای دعا در محل مقرر جمع شدند،فقط یک پسربچه با چتر آمده بود،این یعنی اعتقاد.

نمی بخشمت...

نمی بخشمت...
بخاطر تمام خنده هایی که از صورتم گرفتی .....بخاطر تمام غمهایی که بر صورتم نشاندی ......

نمی بخشمت ......
بخاطر دلی که برایم شکستی ..... بخاطر احساسی که برایم پرپر کردی.....
...
نمی بخشمت .....
بخاطر زخمی که بر وجودم نشاندی.....

می بخشمت
به خاطر عشقی که در دلم حک کردی....

حرکت

برای کشتیهای بی حرکت
موج ها تصمیم می گیرند...!

اجازه آقا

اجازه آقا
من تازه آمده ام
هنوز نمی دانم روی کدام نیمکت بنشینم
توی کدام کتاب دنبال ردپای صداقت بگردم!
من جا مانده ام در اولین برگ
... در اولین سطر"ای نام تو بهترین سرآغاز"
شعر عاشقی هیچ حفظ نکرده بودم
یک بار سالها دور، از رو خوانده بودم
که پر از غلط های املایی بود
نتیجه اش یک صفر بزرگ 000000000000000000

**********************************************
اجازه آقا
من دوباره آمدم
تا مهربانی دلم را با زندگی جمع بزنم
ضرب در بی نهایت
با دلهای شما تقسیم کنم
من آمده ام
تا یک مثنوی بلند عاشقانه را
برای این کلاس از حفظ بخوانم
فرصتی دوباره می خواهم ...فرصتی دوباره می خواهم ..

شروع

هیچ شروعی رو نمیشه فراموش کرد.

نمیشه بی اعتنا به هزاران شروع دیگه، دوباره شروع کرد

حتی نمیشه ادامه داد

.هیچ شروعی تموم نمیشه مگر اینکه ما تموم بشیم
 

جرم ********************

مرا به جرم اینکه دستهایم بوی گُل میداد ،مکافات کردند.
گفتند گُل ها را چیده ام!!
اما هیکس نگفت شاید گُلی کاشته بودم!!!!!

آینه

آینه پرسیدکه چرادیر کرده است؟ نکنددل دیگری اورا اسیرکرده است؟

خندیدموگفتم او فقط اسیرمن است. تنها دقایقی چندتأخیر کرده است.

گفتم امروز هوا سردبوده است شاید موعدقرارتغییرکرده است.

خندیدبه سادگیم و آینه گفت: احساس پاک تورازنجیر کرده است.

گفتم ازعشق من چنین سخن نگو گفت خوابی سالها دیرکرده است.

در آینه به خودنگاه میکنم آه عشق توعجیب مراپیر کرده است.

راست گفت آینه که منتظرنباش او برای همیشه دیرکرده است.

درپی توهین به استاد شجریان... خسرو آواز ایران...

توجه.... بسیار مهم....

درپی توهین به استاد شجریان... خسرو آواز ایران...


... دوستان لطفا شر کنید که به دستش برسه! به هرصورت فقط اشتراک بذارید.. اصلا مهم نیست به اسم این برگه باشه... عزیزانی هم که برگه ی دارند ..لطفا اشتراک بگذارند

در پی اهانت امیر عاملی به استاد شجریان توسط انتشار شعری در خبرگزاری فارس ، توجه شما را به متن این شعر و همچنین جواب استاد شجریان به این شعر جلب می نماییم :

خبرگزاری فارس، سروده امیرعاملی علیه محمدرضا شجریان را منتشر کرد.
در مقدمه این شعر آمده است: « در پاسخ به منافقانی که می‌خواهند با صدای سوخته‌ شجریان ، مردم ایران را تحقیر ‌کنند؛ مردمی که سرافراز و عاشقندمردمی که از جنس شقایقند.»


گم شدی آوازه خوان پیر ما / گم شدی آخر به زیر دست و پا

کرد بیگانه تو را ابزار خویش / خود شدی تا نور حق دیوار خویش

ربنایت چون خودت از یاد رفت / خیل شاگردان، هلا! استاد رفت

رفته‌ای از پیش ماها دور حیف / در سر پیری شدی مغرور حیف

مطرب عهد شبابم بوده‌ای / مزه نان و کبابم بوده‌ای

خوب می‌خواندی صدایت خوب بود / بعد تاج اصفهان مطلوب بود

میزدی چه چه برای شیخ و شاب / با نوای تار و تنبور و رباب

هست ساز اینک ولی آواز نیست / یک در گوشی به سویت باز نیست

تا نپیوندی عزیزم بر زوال / کاشکی بودی مرید اعتدال

مکر آمریکا تو را منفور کرد / زرق و برق غرب چشمت کور کرد

چونکه پیراهن دو تا شد بد شدی / مثل آن مطرب که بد می‌زد شدی

«سایه»ات فرموده بود آوازه‌خوان / که مرید پیردل باش و بمان

لیک ‌ای مطرب دریغا که غرور / کرد از مردم تو را صد سال دور

وقت پیری ناز کردی با همه / ناز را آغاز کردی با همه

ناز کم کن سوی ملت باز گرد / کم بگو از یأس ای استاد زرد»


جوابیه استاد شجریان :

مطلع گردیدم که این بنده را مورد خطاب قرار دادید .
با اینکه از فن شعر سرایی بهره چندانی ندارم لیکن چند بیتی فی البداهه و
بی ویرایش در جوابتان نگاشته شد ، باشد که قضاوت بین ما واگذار شود به
ملت بزرگ ایران .
خاک پای ملت ایران - محمد رضا شجریان


گم نخواهد شد صدای ِ ناز من / چونکه از دل می رسد آواز من

این نه آواز من و ساز من است / این صدای سالهای میهن است

ربنا خواندم که ملت روزه بود / روزه ی دل بود و غمها می فزود

من صدای شادی این مردمم / من خود آزادی این مردمم

حیف عمری را که جهل آمد پدید / حیف ملت رنگ آزادی ندید

من نه پیرم آنچه را گفتی حسود / پیر راهم دان به هر بود و نبود

مطربم خواندی عزیزا ، جاهلی / جاهلی؟ نه ،نه ،بلکه عاملی

تاج را قدرش شناسی بی خرد / ای که خواندی ملتی را رنگ زرد؟

ملتی را گر ندیدی . مرده ای / چوب رب را بی صدا تو خورده ای

این نشان است تا روی رو به زوال / هرکه شد خارج ز مرز اعتدال

قدر "سایه" می شناسی ای عدو؟ / او که هجرت کرد از رفته بر او

سایه خورشید است در این آسمان / گرچه گفته است او مرا آوازه خوان

خانه ی من شد دل پیر و جوان / معبد عشاق دل شد آستان

من غرور خود ز ملت یافتم / نی به زر یا زور قدری یافتم

ناز را بازار ملت می خرد / ملتی نامم به عزت می برد

من اگر خاشاک باشم بهتر است / بهتر از آنکس که مخدوم زر است

خادمش افسوس نادان است و بس / کی شناسد فرق زر با جمله خس

من اگر پیرم ولی مستغنیم / بی نیاز احترامم ،دون نیم

گوشه گوشه ،نام من آواز شد / آگهی شعرت به کین ،همساز شد

جاهلا! زین بیش تو یاوه مگو / رو ره عشق مرا ای دل بپو
ادامه ...
توجه....  بسیار مهم....

درپی  توهین  به  استاد شجریان... خسرو آواز ایران...


دوستان لطفا شر کنید که به دستش برسه! به هرصورت فقط  اشتراک بذارید..  اصلا مهم نیست به اسم این برگه باشه...  عزیزانی هم که برگه ی دارند ..لطفا اشتراک بگذارند

در پی اهانت امیر عاملی به استاد شجریان توسط انتشار شعری در خبرگزاری فارس ، توجه شما را به متن این شعر و همچنین جواب استاد شجریان به این شعر جلب می نماییم :

خبرگزاری فارس، سروده امیرعاملی علیه محمدرضا شجریان را منتشر کرد.
در مقدمه این شعر آمده است: « در پاسخ به منافقانی که می‌خواهند با صدای سوخته‌ شجریان ، مردم ایران را تحقیر ‌کنند؛ مردمی که سرافراز و عاشقندمردمی که از جنس شقایقند.»


گم شدی آوازه خوان پیر ما / گم شدی آخر به زیر دست و پا

کرد بیگانه تو را ابزار خویش / خود شدی تا نور حق دیوار خویش

ربنایت چون خودت از یاد رفت / خیل شاگردان، هلا! استاد رفت

رفته‌ای از پیش ماها دور حیف / در سر پیری شدی مغرور حیف

مطرب عهد شبابم بوده‌ای / مزه نان و کبابم بوده‌ای

خوب می‌خواندی صدایت خوب بود / بعد تاج اصفهان مطلوب بود

میزدی چه چه برای شیخ و شاب / با نوای تار و تنبور و رباب

هست ساز اینک ولی آواز نیست / یک در گوشی به سویت باز نیست

تا نپیوندی عزیزم بر زوال / کاشکی بودی مرید اعتدال

مکر آمریکا تو را منفور کرد / زرق و برق غرب چشمت کور کرد

چونکه پیراهن دو تا شد بد شدی / مثل آن مطرب که بد می‌زد شدی

«سایه»ات فرموده بود آوازه‌خوان / که مرید پیردل باش و بمان

لیک ‌ای مطرب دریغا که غرور / کرد از مردم تو را صد سال دور

وقت پیری ناز کردی با همه / ناز را آغاز کردی با همه

ناز کم کن سوی ملت باز گرد / کم بگو از یأس ای استاد زرد»


جوابیه استاد شجریان :

مطلع گردیدم که این بنده را مورد خطاب قرار دادید .
با اینکه از فن شعر سرایی بهره چندانی ندارم لیکن چند بیتی فی البداهه و
بی ویرایش در جوابتان نگاشته شد ، باشد که قضاوت بین ما واگذار شود به
ملت بزرگ ایران .
خاک پای ملت ایران - محمد رضا شجریان


گم نخواهد شد صدای ِ ناز من / چونکه از دل می رسد آواز من

این نه آواز من و ساز من است / این صدای سالهای میهن است

ربنا خواندم که ملت روزه بود / روزه ی دل بود و غمها می فزود

من صدای شادی این مردمم / من خود آزادی این مردمم

حیف عمری را که جهل آمد پدید / حیف ملت رنگ آزادی ندید

من نه پیرم آنچه را گفتی حسود / پیر راهم دان به هر بود و نبود

مطربم خواندی عزیزا ، جاهلی / جاهلی؟ نه ،نه ،بلکه عاملی

تاج را قدرش شناسی بی خرد / ای که خواندی ملتی را رنگ زرد؟

ملتی را گر ندیدی . مرده ای / چوب رب را بی صدا تو خورده ای

این نشان است تا روی رو به زوال / هرکه شد خارج ز مرز اعتدال

قدر

یلدا پیشاپیش خجسته باد

قدمی مانده به یلدا...
به شب خاطره انگیزو بلند...
به سپیدی زمستان و اناری که دلش قصه ی یکرنگی هاست...
دلتون شاد...
لبتون خندون...

یلدا پیشاپیش
خجسته باد
قدمی مانده به یلدا...
به شب خاطره انگیزو بلند...
به سپیدی زمستان و اناری که دلش قصه ی یکرنگی هاست...
دلتون شاد...
لبتون خندون...

یلدا پیشاپیش مبارک

یلدا

شما را گر شب یلدا بلنده
مرا لیست طلبکارا بلنده
از اول شانس و اقبالم کج افتاد
زمانه ناقلا با من لج افتاد
اگرچه بخت من چون شام تاره
در اون بالا ندارم یک ستاره
ولی هندونه ام در شام یلدا
سفیدیش بود چون شیر گاوا
انارم ترش و گردوهام پوچه
و چشمان زنم افسوس لوچه
بود آجیل تلخ و سیب ها کال
و قطعاً می شود وارونه ام فال
خلاصه در شب یلدای بنده
بود اوضاع و حالم باب خنده

سالگرد وفات " ناصر عبدالهی " عزیز . . .

آذر سالگرد وفات " ناصر عبدالهی " عزیز . . .
مرگش را کسی باور نمیکرد... صدای خاصی داشت... تقلید نمیکرد... در دهمین روز دی ماه سال ۱۳۴۹ در محله سید کامل شهر بندرعباس زاده شد، پدرش کارگر بازنشسته بود و مادرش خانه دار. از ۱۳ سالگی به موسیقی علاقمند شد، فعالیت‌های هنری خود را از سال‌های نوجوانی در صدا و سیما و حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی استان هرمزگان آغاز کرد.

کار حرفه‌ای را به طور جدی از سال ۱۳۷۴ خورشیدی آغاز کرد. در سال ۱۳۷۵ همراه با همسرش به تهران آمد. محمدعلی بهمنی شاعر هرمزگانی و دوست نزدیکش، وی را به انتشارات دارینوش معرفی کرد. پس از آن آلبوم‌های «عشق است» و «دوستت دارم» ناصر را این انتشارات ضبط و منتشر کرد. ناصر با انتشارات فوق دچار اختلافاتی شد، پس از آن آلبوم های «بوی شرجی»، «هوای حوا» و «ماندگار» توسط انتشارات آوای نکیسا و آلبوم «رخصت» توسط انتشارات آوای مهر میهن به بازار روانه شد.


...
«بوی شرجی»، «هوای حوا»، «عشق است»(همراه با پرویز پرستویی و محمدعلی بهمنی)، «دوستت دارم»(همراه با پرویز پرستویی)، «ماندگار»، «عیدانه»، «مه گنوغم» و «رخصت» آلبوم های منتشر شده ار این خواننده است.

و در نهایت عبداللهی در سوم آذرماه ۱۳۸۵ در بندرعباس به دلایل نامشخصی بی هوش شد و به کما رفت. او پس از گذراندن ۲۷ روز در کما سر‌انجام ۲۹ آذرماه ۱۳۸۵ در بیمارستان هاشمی نژاد تهران در سن ۳۶ سالگی پشت پا به رسم دنیا زد و رفت ...

دل من یه روز به دریا زد و رفت

پشت پا به رسم دنیا زد و رفت

پاشنه کفش فرارو ور کشید

آستین همت رو بالا زد و رفت

یه دفعه بچه شد و تنگ غروب

سنگ توی شیشه فردا زد و رفت

حیوونی تازگی آدم شده بود

به سرش هوای حوا زد و رفت

دفتر گذشته ها رو پاره کرد

نامه فرداها رو تا زد و رفت

و امروز شش سال از رفتن ناگهانی کسی که می خواست «جای تمام نادیدنی های دنیا رویا بزاره» می گذرد...

یه روز از همین روزا روی شب پا می زارم

توی قاب لحظه ها عکس فردا میزارم

تا که خوب خوب بشه زخمای دلواپسی

عشق و مرهم میکنم روی دلها میزارم

تو وجود آدما حس آشنایی هست

مثه حس من و تو اسمشو ما میزارم

عزم آدما بلند، روح آدما وسیع

توی شعرم واسشون کوه و دریا میزارم

توی بهت جاده ها هر جا که دیدنی نیست

چشمامو میبندم و جاش یه رویا میزارم

ناصریای موسیقی ایران هر سال اول ذی الحجه با مهر علی و زهرا شنیده می شود تا یادمان نرود صدای منحصر به فردش هیچگاه کهنه نمی شود...

هنوز هم با گذشت این همه سال شعر و صدایش جایگاهش را در موسیقی حفظ کرده... و هنوز هم «بوی شرجی»، «هوای حوا» ماندگار هستند...
ا
29 آذر سالگرد وفات