زردی ها رو به سرخی آتش بدید تا با تن، روان و نیتی پاک و سالم، به استقبال ورود بهار بنشینیم!
=======================
بدانیم که چهارشنبه سوری و آیین باستانی رو ما جشن گرفته و شادی می کنیم اما خانواده ای رو عزادار نمی کنیم !
آتش روشن می کنیم ، اما جایی رو به آتش نمی کشیم !
چشمهامون از شادی می درخشه اما چشمی رو با مواد منفجره کور نمی کنیم و چشم خانواده ای رو اشک آلود ...
یادمون باشه ، اون پسری که پارسال به خاطر بی مبالاتی ما جانش رو از دست داد می تونست برادرمون باشه !
اون دختری که صورت زیباش سوخت می تونست خواهرمون باشه !
اون خانمی که شنواییش رو از دست داد می تونست مادرمون باشه !
اون ماشینی که سوخت و دود شد می تونست ماشین پدرمون باشه که با کلی زحمت خریده بودش!
اون سگ یا گربه ای که توی خیابون کشته شد یا آسیب دید می تونست حیوان
خونگی ما باشه و مثل ما در هر صورت مخلوق خدا ... همه و همه همنوع و همجنس
ما و موجودِ زنده و جاندار ... حق حیات دارن ..عزیزند و دوست داشتنی ...
یاد بدیم به فرزندانمون ، به خودمون ، به همۀ دوستانمون مواد منفجره خطرناک نخریم ... تعریف چهارشنبه سوری چیز دیگریست !
از روی آتش بپریم و سرخی رو ازش بگیریم و زردی و خستگی هامون رو بهش بدیم
تا پاک بشیم . آجیل چهارشنبه سوری با نمک بخوریم تا نمک گیرِ مهر همدیگر
شیم ، فالگوش وایستیم و قاشق زنی بریم!
اینها آیینِ دیرینۀ ما بوده نه شکستن و آتش زدن و به مخلوقات خداوند آسیب زدن !
حتی اگر به خیلی چیزها معترضیم، این کارها نه در فرهنگ ماست و نه برازنده ی ما! چون ما مردمی متوحشی نیستیم . بهترین راه حتی برای اعتراض ، زنده نگه داشتن آیین ها و سنتهامون هست که زیبا هستند و خیلی ها سعی در نابود کردنشون داشتند و دارند !
پس چهارشنبه سوری رو با سور و شادی و
لبخند جشن میگیریم در کنار هم ... نه با چهار شنبه سوزی و داغدار کردن
همدیگه. از اونهایی یاد بگیریم که این سنت قشنگ رو برای ما به یادگار
گذاشتن! به یاد همشون باشیم. چه اونایی که پیشمونن و چه اونایی که با رفتن
شون ما رو برای همیشه دلتنگ خودشون کردن ...
یادشون گرامی و چهارشنبه سوری؛ روز آتش زدن بدی ها، پریدن از سختی ها و روشن کردن عشق و خوشبختی ها به همگان شاد باد ! چنین باد !
محله ما یک رفتگر دارد. صبح که با ماشین از درب خانه خارج میشوم، سلامی گرم میکند و من هم از ماشین پیاده میشوم و دستی محترمانه به او میدهم؛ حال و احوال را میپرسد و مشغول کارش میشود. همسایهی طبقهی زیرین ما نیز دکتر جرّاح است. گاهی اوقات که درون آسانسور میبینمش، سلامی میکنم و او فقط سرش را تکان میدهد و درب آسانسور باز نشده برای بیرون رفتن خیز میکند. به شخصه اگر روزی برای زنده ماندن نیازمند این دکتر شوم، جارو زدن سنگ قبرم به دست آن رفتگر، به شدّت لذّتبخشتر از طبابت آن دکتر برای ادامهی حیاتم است.
تحصیلات مطلقاً هیچ ربطی به شعور افراد ندارد.