saeedtag

دل نوشته ها مکانی برای آرامش

saeedtag

دل نوشته ها مکانی برای آرامش

گرانی


شدیدترین عکس العمل مردم نسبت به گرانی .!!!!!!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
...
دیدی چه همه چیز گرون شده ؟؟؟
آره .میبینی ؟؟؟ خدا لعنتشون کنه ...
آره خدا لعنتشون کنه .خداحافظ

سفر عشق {آفتابگردان ترین }

اگر یک روز از زندگی من باقی مانده باشد ...
راستی از کجا معلوم که همین امروز
آن روز موعود نباشد؟! ...
پس
اعترافهای مهربانی را
به فردایی که شاید هرگز نباشد
شاید هرگز نبینیم
شاید هرگز نیاید
واگذار نکنیم ...

شاخه گلی

 
فراموش کن

مسلسل را

مرگ را

و به ماجرای زنبوری بیاندیش

که در میانه ی میدان مین

به جستجوی شاخه گلی ست...
 

سیمین دانشور

من زنم به همان اندازه از هوا سهم میبرم که ریه های تو میبرد ، دردآور است که من آزاد نباشم تا تو به گناه نیافتی ، قوسهای بدنم بیشتر از افکارم به چشمهایت می آیند !

تاسف بار است که باید لباسهایم را به میزان ایمان تو تنظیم کنم ... 

حکیمانه

بزرگترین پیشه یک زن، هدایت نمودن مرد به سمت روحش است،

از اینرو او را با سرچشمه پیوند بدهد.

پست ترین پیشه زن، گمراه کردن است،

جدا ساختن مرد از روحش و ترک گفتن بدون مقصد او در سرگردانی.

بزرگترین پیشه یک مرد، حفاظت کردن از زن است،

از اینرو او بتواند بدون آسیب بر روی زمین قدم بردارد.

پست ترین پیشه مرد، کمین کردن و تحمیل کردن راه و روشهایش به زندگی یک زن است. 

- گفتار حکیمانه سرخ پوستان چیروکی -

سفر عشق

اگر یک روز از زندگی من باقی مانده باشد
از هر جای دنیا چمدان کوچکم را می‌بندم راه می‌افتم
ایستگاه به ایستگاه…
مرز به مرز…
پیدایت می‌کنم ، کنارت می‌نشینم
بهت میگم تا بی نهایت دوستت دارم…
اگر یک روز از زندگی من باقی مانده باشد
از هر جای دنیا چمدان کوچکم را می‌بندم راه می‌افتم
ایستگاه به ایستگاه…
مرز به مرز…
پیدایت می‌کنم ، کنارت می‌نشینم
بهت میگم تا بی نهایت دوستت دارم…

به امید*******

تو میروی و من فقط نگاهت میکنم،
تعجب نکن که چرا گریه نمیکنم،
بی تو یک عمر فرصت برای گریستن دارم
اما
برای تماشا ی تو همین یک لحظه باقی است
تو میروی و من فقط نگاهت میکنم،
 تعجب نکن که چرا گریه نمیکنم،
 بی تو یک عمر فرصت برای گریستن دارم 
اما
 برای تماشا ی تو همین یک لحظه باقی است

هرچه هستم

اگر باران بودم ،آنقدر می باریدم تا غبار غم از دلت بردارم
اگر اشک بودم ، مثل باران بهاری به پایت می گریستم
اگر گل بودم شاخه ایی از وجودم را تقدیم وجود عزیزت میکردم
اگر عشق بودم ،‌آهنگ دوست داشتن رابرایت می نواختم
ولی افسوس که
...

نه بارانم ،‌نه اشک ،‌نه گل و نه عشق اما هر چه هستم

دوستت دارم
اگر باران بودم ،آنقدر می باریدم تا غبار غم از دلت بردارم
اگر اشک بودم ، مثل باران بهاری به پایت می گریستم
اگر گل بودم شاخه ایی از وجودم را تقدیم وجود عزیزت میکردم
اگر عشق بودم ،‌آهنگ دوست داشتن رابرایت می نواختم
ولی افسوس که
...

نه بارانم ،‌نه اشک ،‌نه گل و نه عشق اما هر چه هستم

دوستت دارم

گفتن

نیمی از جهان، افرادی هستند که چیزی برای گفتن دارند
و نمی توانند بگویند؛

و نیم دیگر افرادی هستند که چیزی برای گفتن ندارند،
ولی همیشه حرف میزنند.
نیمی از جهان، افرادی هستند که چیزی برای گفتن دارند
و نمی توانند بگویند؛

و نیم دیگر افرادی هستند که چیزی برای گفتن ندارند،
ولی همیشه حرف میزنند.

روز پدر

در روز پدر بچه پولهای مچاله شده را جلوی فروشنده گذاشت وگفت واسه بابام یه کمربند بدید فروشنده گفت جنسش چی باشه پسر بچه گفت فرق نمیکنه فقط دردش کم باشه
در روز پدر بچه پولهای مچاله شده را جلوی فروشنده گذاشت وگفت واسه بابام یه کمربند بدید فروشنده گفت جنسش چی باشه پسر بچه گفت فرق نمیکنه فقط دردش کم باشه

***** نصیحتی زیبا از شکسپیر در مورد زندگی *****



من همیشه خوشحالم، می دانید چرا؟

برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم



انتظارات همیشه صدمه زننده هستند


زندگی کوتاه است .. پس به زندگی ات عشق بورز ..


خوشحال باش .. و لبخند بزن .. فقط برای خودت زندگی کن


و قبل از اینکه صحبت کنی » گوش کن


قبل از اینکه بنویسی » فکر کن


قبل از اینکه خرج کنی » درآمد داشته باش


قبل از اینکه دعا کنی » ببخش


قبل از اینکه صدمه بزنی » احساس کن


قبل از تنفر » عشق بورز


زندگی این است … احساسش کن، زندگی کن و لذت ببر

سجده

امشب آسمان بر خاک ایران سجده کرد
شاهه ایران بر جهان شاهی بکرد
کوروشا برخیز فردا روز توست
تمام میهن امروز دلتنگه توست
امشب آسمان بر خاک ایران سجده کرد
شاهه ایران بر جهان شاهی بکرد
کوروشا برخیز فردا روز توست
تمام میهن امروز دلتنگه توست

دل من

دل‌ من مَحکمه ایست
که به من می‌گوید:

همه را دوست بدار

به همه خوبی‌ کن،
و اگر بد دیدی،
دل‌ به دریای محبت بزن و بخشش کن

دل‌ من مَحکمه ایست
که به من می‌گوید:

همه را دوست بدار
به همه خوبی‌ کن،
و اگر بد دیدی،
دل‌ به دریای محبت بزن و بخشش کن

نفس <3

رسم روزگار

روزگارا:

تو اگر سخت به من می گیری،

با خبر باش که پژمردن من آسان نیست،

گرچه دلگیرتر از دیروزم،

گر چه فردای غم انگیز مرا می خواند،

لیک باور دارم دلخوشی ها کم نیست

زندگی باید کرد...!
روزگارا:

تو اگر سخت به من می گیری،

با خبر باش که پژمردن من آسان نیست،

گرچه دلگیرتر از دیروزم،

گر چه فردای غم انگیز مرا می خواند،

لیک باور دارم دلخوشی ها کم نیست

زندگی باید کرد...!

هدی

هنوز هم سادگی
زیباترین رنگ دنیاست اگر
"سادگی" را با "ساده لوحی" اشتباه نگیریم ...

آفتابگردان

هدی

مراقب افکارت باش
گفتارت می شود
مراقب گفتارت باش
کردارت می شود
مراقب کردارت باش
شخصیتت می شود
مراقب شخصیتت باش
سرنوشتت
می شود ...

 از طرف هدی آفتابگردان

جامعه ما

میخی افتاد !

بخاطرمیخی ، نعل اسبی افتاد !

بخاطرنعل ، اسبی افتاد !

بخاطراسب ، سواری افتاد !

بخاطرسواری ، جنگی شکست خورد !

بخاطرشکستی ، مملکتی نابودشد !

وهمه اینهابخاطر کسی بود ، که میخ راخوب نکوبیده بود !!!

.

.

.

.

.

.

.

.

این است واقعیت جامعه ما...

مامان

خانم حمیدی ، برای دیدنِ پسرش به محلِ تحصیل اون یعنی لندن رفت !
اونجا بود که متوجه شد یه دخترِ انگلیسی با پسرش هم اتاقیه !

مثلِ همه ی مامانای مسئولِ ایرانی کلی مشکوک شد ،
اما مسعود گفت : من میدونم چه فکری میکنی مامان !
ولی ویکی فقط هم اتاقیه منه !

یه هفته بعد از برگشتن مامانِ مسعود ، ویکی به مسعود گفت :
از وقتی مامانت رفته قندونِ نقره ی من گم شده !
یعنی مامانت اونو برداشته ؟

مسعود گفت : غیرممکنه ولی بهش ایمیل میزنم !
تو ایمیل خودش نوشت :

مامان عزیزم ! من نمیگم شما قندونو از خونه ی من برداشتی ،
و درضمن نمیگم که برنداشتی ! اما واقعیت اینه که از
وقتی شما رفتی تهران قندون گم شده !

با عشق ... مسعود !

روز بعد ایمیل مادرِ مسعود :

پسر عزیزم! من نمیگم تو با ویکی رابطه داری،
و در ضمن نمیگم که رابطه نداری !
اما واقعیت اینه که اگه اون حداقل یه شب تو تختخوابِ خودش میخوابید ، حتما تا حالا قندونو پیدا کرده بود !

با عشق ... مامان !
خانم حمیدی ، برای دیدنِ پسرش به محلِ تحصیل اون یعنی لندن رفت !
اونجا بود که متوجه شد یه دخترِ انگلیسی با پسرش هم اتاقیه !

مثلِ همه ی مامانای مسئولِ ایرانی کلی مشکوک شد ،
اما مسعود گفت : من میدونم چه فکری میکنی مامان !
ولی ویکی فقط هم اتاقیه منه !

یه هفته بعد از برگشتن مامانِ مسعود ، ویکی به مسعود گفت :
از وقتی مامانت رفته قندونِ نقره ی من گم شده !
یعنی مامانت اونو برداشته ؟

مسعود گفت : غیرممکنه ولی بهش ایمیل میزنم !
تو ایمیل خودش نوشت :

مامان عزیزم ! من نمیگم شما قندونو از خونه ی من برداشتی ،
و درضمن نمیگم که برنداشتی ! اما واقعیت اینه که از
وقتی شما رفتی تهران قندون گم شده !

با عشق ... مسعود !

روز بعد ایمیل مادرِ مسعود :

پسر عزیزم! من نمیگم تو با ویکی رابطه داری،
و در ضمن نمیگم که رابطه نداری !
اما واقعیت اینه که اگه اون حداقل یه شب تو تختخوابِ خودش میخوابید ، حتما تا حالا قندونو پیدا کرده بود !

با عشق ... مامان !

شریفی

کمی برایم گریه کن

قول می دهم نه آسمان تفنگت را نشانه رود

نه جنگل کاری با دامنت داشته باشد

من فقط می خواهم

تو اولین شکارچی دنیا باشی

که بالای سر شکارش گریه می کند

نمی دانم !

نمی دانم !

محبت را بـر چه کاغذی بنویسم که هرگز پاره نشود ،

بـر چـه گلـی بـنویـسم که هـرگز پرپر نشـود ،

بـر چه دیواری بنویسم که هرگز پاک نشود ،

بـر چه آبـی بنویسم که هـرگز گل آلود نشود ،

و سرانجام بـر چه قلـبی بنویسم که هـرگز سـنگ نشود
نمی دانم !

محبت را بـر چه کاغذی بنویسم که هرگز پاره نشود ،

بـر چـه گلـی بـنویـسم که هـرگز پرپر نشـود ،

بـر چه دیواری بنویسم که هرگز پاک نشود ،

بـر چه آبـی بنویسم که هـرگز گل آلود نشود ،

و سرانجام بـر چه قلـبی بنویسم که هـرگز سـنگ نشود

بوی باران

و باز هم بوی نمناک بــــــاران ...

ممنون خدایا ... اما زمینت دیگر بوی زندگی نمی دهد!

خدایا ... کودکان گلفروش را می بینی...؟
مردان خانه به دوش را...؟
دخترکان تن فروش را ...
مادران سیاه پوش را ...
کاسبان دین فروش را ...
محرابهای فرش پوش را ...
پدران کلیه فروش را ...
زبانهای عشق فروش را ...
انسانهای آدم فروش را ...!

همه را میبینی ؟

می خواهم یک تکه اسمان کلنگی بخرم، دیگر زمینت بوی زندگی نمیدهد!! خدایا ...

و باز هم بوی نمناک بــــــاران ...

احساس

شیشه نازک احساس مرا دست نزن !

چندشم می شود از لک انگشت دروغ

آن که میگفت که احساس مرا میفهمد…

کو کجا رفت؟که احساس مرا خوب فروخت!!!

تایلند


این قطار که بلای جان مردم این منطقه از تایلند شده، روزی ۸ بار مهمان اعصاب و کسب و کار خریدار و فروشنده است.

 


خیلی اوقات این قطار از روی وسایل و سبزیجات و تره‌بار و میوه‌های فروشنده‌ها رد می‌شود البته این موضوع برای سرنشینان قطار و بازاری‌ها و خریداران به امری تبدیل شده اما توریست‌ها از این موضوع چندان اطلاعی ندارند.
 
 
همه با شنیدن صدای قطار، کسب و کار را برای چند دقیقه جمع و جور می‌کنند تا قطار هم به کار خودش برسد و چندین و چند بار این کار در طول روز انجام می‌شود و پس از عبور هم انگار نه انگار که قطاری آمده و قطاری رفته است.
 
 

نکات زندگی

عمر شما از زمانی شروع می شود که اختیار سرنوشت خویش را در دست می گیرید.
آفتاب به گیاهی حرارت می دهد که سر از خاک بیرون آورده باشد.
تنها راهی که به شکست می انجامد، تلاش نکردن است.
دشوارترین قدم، همان قدم اول است.
امید، درمانی است که شفا نمی دهد، ولی کمک می کند تا درد را تحمل کنیم.
بجای آنکه به تاریکی لعنت فرستید، یک شمع روشن کنید.
آنچه شما درباره خود فکر می کنید، بسیار مهمتر از اندیشه هایی است که دیگران درباره شما دارند.
همواره بیاد داشته باشید آخرین کلید باقیمانده، شاید بازگشاینده قفل در باشد.
برای کسی که آهسته و پیوسته می رود، هیچ راهی دور نیست.
وقتی زندگی چیز زیادی به شما نمی دهد، بخاطر این است که شما چیز زیادی از آن نخواسته اید.
در اندیشه آنچه کرده ای مباش، در اندیشه آنچه نکرده ای باش.
امروز، اولین روز از بقیة عمر شماست.
آنچه جذاب است سهولت نیست، دشواری هم نیست، بلکه دشواری رسیدن به سهولت است.
وقتی توبیخ را با تمجید پایان می دهید، افراد درباره رفتار و عملکرد خود فکر می کنند، نه رفتار و عملکرد شما.
سخت کوشی هرگز کسی را نکشته است، نگرانی از آن است که انسان را از بین می برد.
اگر همان کاری را انجام دهید که همیشه انجام می دادید، همان نتیجه ای را می گیرید که همیشه می گرفتید.
ما زمان را تلف نمی کنیم، زمان است که ما را تلف می کند.
افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را بگونه ای متفاوت انجام می دهند.
پیش از آنکه پاسخی بدهی با 1 نفر مشورت کن ولی پیش از آنکه تصمیم بگیری با چندنفر مشاوره داشته باش
کار بزرگ وجود ندارد، به شرطی که آن را به کارهای کوچکتر تقسیم کنیم.
کارتان را آغاز کنید، توانایی انجامش بدنبال می آید.
انسان همان می شود که اغلب به آن فکر می کند.
آنکه می تواند نسبت به نیکی دیگران ناسپاس باشد، از دروغ گفتن باک ندارد.
هرکس، آنچه را که دلش خواست بگوید، آنچه را که دلش نمی خواهد می شنود.
اگر هر روز راهت را عوض کنی، هرگز به مقصد اصلی نخواهی رسید.
کسانی که نمی توانند فرصت کافی برای تفریح بیابند، دیر یا زود وقت خود را صرف معالجه می کنند.
صاحب اراده، فقط پیش مرگ زانو می زند، و آن هم در تمام عمر، بیش از یک مرتبه نیست.
وقتی شخصی گمان کرد که دیگر احتیاجی به پیشرفت ندارد، باید تابوت خود را آماده کند.
کسانی که در انتظار زمان نشسته اند، آنرا از دست خواهند داد.
کسی که در آفتاب زحمت کشیده، حق دارد در سایه استراحت کند.
بهتر است دوباره سئوال کنی، تا اینکه یکبار راه را اشتباه بروی.
هرگاه مشکلی را مطرح می کنید، برای رفع آن هم راه حلی پیشنهاد کنید.
کیفیت جامع یعنی درست انجام دادن همه کارها در همان بار اول.
آنقدر شکست خوردن را تجربه کنید تا راه شکست دادن را بیاموزید.
اگر خود را برای آینده آماده نسازید، بزودی متوجه خواهید شد که متعلق به گذشته هستید.
خانه ات را برای ترساندن موش، آتش مزن.
خودتان را به زحمت نیندازید که از معاصران یا پیشینیان بهتر گردید، سعی کنید از خودتان بهتر شوید.
اینجا، کار تمام نشده است، حتی آغاز پایان هم نیست، اما شاید پایان آغاز باشد.
خداوند به هر پرنده‌ای دانه‌ای می‌دهد، ولی آن را داخل لانه‌اش نمی‌اندازد.
تنها راهی که به شکست می‌انجامد، تلاش نکردن است.
درباره درخت، بر اساس میوه‌اش قضاوت کنید، نه بر اساس برگهایش.
از لجاجت بپرهیزید که آغازش جهل و پایانش پشیمانی است.
انسان هیچ وقت بیشتر از آن موقع خود را گول نمی‌زند که خیال می‌کند دیگران را فریب داده است.
کسی که دوبار از روی یک سنگ بلغزد، شایسته است که هر دو پایش بشکند.
هرکه با بدان نشیند، اگر طبیعت ایشان را هم نگیرد، به طریقت ایشان متهم گردد.
کسی که به امید شانس نشسته باشد، سالها قبل مرده است.
اگر جلوی اشتباهات خود را نگیرید، آنها جلوی شما را خواهند گرفت.
اینکه ما گمان می‌کنیم بعضی چیزها محال است، بیشتر برای آن است که برای خود عذری آورده باشیم

گرگ

زندگی را باید از گرگ آموخت.!!
درست است....
گرگ با همنوعانش شکار میکند...
خو میگیرد....
زندگی میکند...
ولی چنان به آنان بی اعتماد است که شب ...
هنگام خواب با یک چشم باز میخوابد...
شاید گرگ معنی رفاقت را خوب درک کرده است.

درمان خانگی


راه اول: الکل طبی

درمان بوی بد پا
اگر پای شما بو می‌دهد و نمی‌دانید چطور از شر آن خلاص شوید، اگر حس می‌کنید این ژنتیک و تقدیر شماست و راهی برای فرار از آن ندارید، این گزینه را امتحان کنید؛ روی لیف یا کیسه حمام خود، مقداری الکل طبی بریزید و پای خود را با آن مالش دهید. الکل، به دلیل قابلیت خشک‌کردن و ضدعفونی، می‌تواند بوی بد محیط‌های باکتری‌زا و قارچ‌زا را بگیرد و با خشک کردن رطوبت اضافه، محیط را برای رشد آنها نامساعد ‌کند.

راه دوم: مداد

درمان سردرد
وقتی استرس دارید و اضطراب به سراغ‌تان آمده، ناخودآگاه فک و دندان‌های خود را به هم فشار می‌دهید. به همین خاطر ماهیچه‌های فک و گونه خود را منقبض می‌کنید و برای خودتان سردرد می‌سازید. یکی از راه‌های درمان سردردهای عصبی، قرار دادن مداد در میان دندان‌هاست. در این حالت باید مداد را در میان دو ردیف دندان خود قرار دهید ولی روی آن فشار ندهید. دکتر شفل، مدیر جدید مرکز درمان سردرد در استنفورد، توضیح می‌دهد، با این روش کمک زیادی به خودتان می‌کنید.

راه سوم: ماست

درمان بوی بد دهان
تحقیقات نشان داده‌اند، باکتری‌های موجود در ماست، می‌توانند باکتری‌هایی که در دهان بوی بد ایجاد می‌کنند را از میان ببرند. این باکتری‌های «خوب»، به شکل غیرقابل باوری، باکتری‌های «بد» را سرکوب کرده و محیط را از آلودگی‌های آنها پاک می‌کنند. این تحقیقات را دکتر جان سی انجام داده است؛ دندانپزشک و یکی از اعضای آکادمی زیبایی دهان و دندان.

راه چهارم: محلول لیسترین

ضد آفت دهان
همیشه راه‌هایی سنتی برای درمان بیماری‌های ساده وجود دارد. نمونه‌اش را می‌توان در همین مثال محلول لیستریک پیدا کرد. یک محلول خوشبو‌کننده قوی و کلاسیک که به ضدعفونی‌شدن محیط دهان کمک کرده و آفت‌های احتمالی را دور می‌کند. در این حالت تنها کافی است پنبه‌ای را به این محلول آغشته کنید و آن را روی آفت مورد نظر قرار دهید. اگر سه‌بار در روز این حرکت را انجام دهید، مشکل‌تان از میان خواهد رفت.

راه پنجم: شیرین‌بیان

درمان میخچه و پینه
یکی از اعضای تیم تحقیقاتی موسسه ملی بهداشت در آمریکا، توضیح داده است که گیاه شیرین‌بیان، حاوی موادی شبه‌استروژن است که باعث نرم‌کردن پوست سخت می‌شود. این تحقیقات نشان داده‌اند که این گیاه یکی از بهترین راه‌های درمان میخچه و پینه به حساب می‌آید. تنها کافی است آن را تبدیل به یک مایع غلیظ کنید و روی مناطق خشن پوست‌تان بکشید.

راه ششم: توپ تنیس
درمان درد پا
یک راه آسان برای مینی‌ماساژ این است که توپ تنیس را زیر کف پای خود قرار داده و به صورت رول پای خود را روی آن حرکت دهید. اگر یک یا دو دقیقه پای خود را روی آن حرکت دهید، به ماهیچه‌های کف پای شما آرامش می‌دهد و به این صورت، برای خودتان یک مینی‌ماساژ خانگی ترتیب داده‌اید.

راه هفتم: روغن زیتون

برای درمان اگزما
روغن زیتون می‌تواند تسکین‌دهنده نقاط تحریک‌شده با اگزما باشد. درواقع روغن زیتون به دلیل آنتی‌اکسیدان‌های موجود در آن، التهاب همراه با اگزما را کاهش می‌دهد. وقتی از روغن زیتون به‌عنوان یک روش درمان استفاده می‌کنید، درواقع مواد محرک شیمیایی را از آن دور و یک ماده طبیعی را جایگزین آنها می‌کنید. در این حالت از آنتی‌اکسیدان‌های روغن زیتون برای پیشگیری و درمان آسیب‌های بعدی هم استفاده کرده‌اید. تنها باید یک قاشق چایخوری از آن را روی نقاط تحریک‌شده پوست خود بکشید و منتظر درمان باشید.

روش هشتم: شکر

برای درمان سکسکه
یک قاشق چایخوری از شکر خشک می‌تواند سکسکه شما را بلافاصله آرام کند. پزشکان یکی از دانشگاه‌های آمریکا، پس از دریافت این نکته، توضیح دادند که خوردن یک قاشق شکر، به دلیل تاثیری که روی عضلات عصبی می‌گذارد، این عضلات را به آرامش دعوت می‌کند و سکسکه را از بین می‌برد.

روش نهم:‌ ای پاد

برای درمان فشار خون بالا
یک مرکز تحقیقاتی در زمینه فشار خون بالا برای بیماران خود آهنگ‌هایی را از طریق آی پاد پخش کرد و پس از مدتی به این نتیجه رسید که هنگام شنیدن موسیقی، ضربان قلب و تنفس حالت آرامی به خود می‌گیرد و بیمار را به آرامش فرامی‌خواند. به همین دلیل توصیه اصلی آنها، ۳۰ دقیقه گوش‌دادن به آهنگ‌های آرامش‌بخش است.

راه دهم: بستنی

درمان سوختگی دهان!
اگر از آن دست افرادی هستید که عادت دارید غذای تند بخورید و در سقف دهان‌تان احساس سوختگی دارید، پیشنهاد اول، ترک عادت خوردن غذاهای تند است و پیشنهاد دوم، تسکین‌دادن این محیط با یک قاشق بستنی یا ماست یخ‌زده است. در این موقعیت شما درمانی موقتی برای آن در نظر گرفته‌اید. مخصوصا که سقف دهان تنها چند میلی‌متر ضخامت دارد و بلافاصله سوزش را به اعصاب منتقل می‌کند.

فارسی وان


این سریال های شبکه "Farsi1" و "زمزمه" بلانسبت شما، روم به دیفال.....!
معلوم نیست کی به کیه!؟
پدره، دوست پسر زن برادرشه!!!
پسره، عموی بابای خودشه!!!
دختره، مادر خودشم هست!!! ...
مادره، دوست دختر دامادشه!!!
مادربزرگه، معشوقه نوه ی خودشه!!!
دختره، 2 تا بچه داره ولی میگه هنوز تمایلی به ازدواج ندارم!!!
خلاصه همه انگار از زیر بوته به عمل اومدن، دور هم خوش و خرّمن و صفا میکنن! چه زندگی شیرینیه واقعاً...

اعدام کن

منُ اعدام کن شاید، دلت لبریز ِ شادی شه
منُ اعدام کن اعدام، واسه این ملت عادی شه
نگاه کن دور ِ میدونُ، به من سنگ می‌زنن مردم
دارم می‌میرم از گریه، داره فریاد می‌شه گم
تعجب می‌کنه بارون، چشای مادرم خیسه
دیگه نیستم تو آغوشش، اینُ تاریخ می‌نویسه؟
منُ اعدام کن دستات، به خون ِ من تبرک شه
منُ اعدام کن قلبم، یه‌ضرب درگیر ِ این شوک شه
همیشه فکر می‌کردم، یه جور ِ دیگه می‌میرم
بلیت ِ مرگمُ بفروش، ازت پولی نمی‌گیرم
نفس کم‌کم ازم می‌ره، چشام سیاهی می‌بینه
غروب ِ من واسه مردم، چه‌قدر انگاری شیرینه
منُ اعدام کن اما، بدون که مرگ ِ این تن نیست
تن ِ تو بالای داره، نه این مرگ ِ تن ِ من نیست

منُ اعدام کن اعدام، واسه مرگم یه تسکینه
آخه حتی خدای من، نشسته مرگ می‌بینه

زندگی

روزی تصمیم گرفتم که دیگر همه چیز را رها کنم. شغلم را دوستانم را، مذهبم را زندگی ام را !
به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا صحبت کنم. به خدا گفتم : آیا می توانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری؟
و جواب او مرا شگفت زده کرد.
او گفت : آیادرخت سرخس و بامبو را می بینی؟
پاسخ دادم : بلی.
فرمود : هنگامی که درخت بامبو و سرخس را آفریدم، به خوبی از آنها مراقبت نمودم. به آنها نور و غذای کافی دادم. دیر زمانی نپایید که سرخس سر از خاک برآورد و تمام زمین را فرا گرفت اما از بامبو خبری نبود. من از او قطع امید نکردم. در دومین سال سرخسها بیشتر رشد کردند و زیبایی خیره کننده ای به زمین بخشیدند اما همچنان از بامبوها خبری نبود. من بامبوها را رها نکردم. در سالهای سوم و چهارم نیز بامبوها رشد نکردند. اما من باز از آنها قطع امید نکردم. در سال پنجم جوانه کوچکی از بامبو نمایان شد. در مقایسه با سرخس کوچک و کوتاه بود اما با گذشت 6 ماه ارتفاع آن به بیش از 100 فوت رسید. 5 سال طول کشیده بود تا ریشه های بامبو به اندازه کافی قوی شوند. ریشه هایی که بامبو را قوی می ساختند و آنچه را برای زندگی به آن نیاز داشت را فراهم می کردند.
خداوند در ادامه فرمود: آیا می دانی در تمامی این سالها که تو درگیر مبارزه با سختیها و مشکلات بودی در حقیقت ریشه هایت را مستحکم می ساختی؟ من در تمامی این مدت تو را رها نکردم همانگونه که بامبو ها را رها نکردم.
هرگز خودت را با دیگران مقایسه نکن و بامبو و سرخس دو گیاه متفاوتند اما هر دو به زیبایی جنگل کمک می کنند. زمان تو نیز فرا خواهد رسید تو نیز رشد می کنی و قد می کشی!
از او پرسیدم : من چقدر قد می کشم.
در پاسخ از من پرسید : بامبو چقدر رشد می کند؟
جواب دادم : هر چقدر که بتواند.
گفت : تو نیز باید رشد کنی و قد بکشی، هر اندازه که بتوانی.

نامه

سلام مــاه مــن !

دیشب دلتنگ شدم و رفتم سراغ آسمان اما هر چه گشتم اثری از ماه نبود که نبود…!

گفتم بیایم سراغ ِ خودت ..

احوال مهتابیت چطور است ؟!

چه خبــر از تمام خوبی هایت و تمام بدی های مــن ؟!

چه خبــر از تمام صبــرهایت در برابر تمام ناملایمت های مــن ؟!

چه خبر از تمام آن ستاره هایی که بی من شمردی و من بی تو ؟!

چقدر نیامده انتظار خبــر دارم ؟!

چه کنم دلم بــرای تمــام مهــربانی هایت لک زده است !

راستی ، باز هم آســمان دلت ابری است یا ….؟!

می دانم ، تحملم مشکل است …. اما خُب چه کنم؟!

یک وقت خســته نشوی و بــروی مــاه دیگری شود …. هیچ کس به اندازه مــن نمی تواند آســـمانت باشد !

تو فقط ماه من بمون و باش !

ماه من !

مراقب خاطراتمان ، روزهای با هم بودنمان .. خلاصه کنم بهونه موندنم مراقب خودمون باش...!

عاشق شدن

شهروند دانشجو (دختر): برای گرفتن نمره آنقدر به استادش سیریش می شود تا سرانجام با او ازدواج می کند.

شهروند دانشجو (پسر): در سال اول دانشگاه، برای گرفتن جزوه از دختر همکلاسی اش آنقدر به او سیریش می شود تا اینکه حراست دانشگاه او را احضار می کند. به ناچار تعهد می دهد دیگر از هیچ دختری درخواست جزوه نکند. با پشتکار فراوان، در سال دوم از تمام دخترهای همکلاسی اش خواستگاری می کند.

شهروند دانشجو (دختر): برای گرفتن نمره آنقدر به استادش سیریش می شود تا سرانجام با او ازدواج می کند.

شهروند دانشجو (پسر): در سال اول دانشگاه، برای گرفتن جزوه از دختر همکلاسی اش آنقدر به او سیریش می شود تا اینکه حراست دانشگاه او را احضار می کند. به ناچار تعهد می دهد دیگر از هیچ دختری درخواست جزوه نکند. با پشتکار فراوان، در سال دوم از تمام دخترهای همکلاسی اش خواستگاری می کند.

سال سوم از تمام ورودی های جدید و دخترهای سال پایینی خواستگاری می کند. در سال آخر دانشگاه معیارهای فکری اش را اصلاح می کند و از دخترهای سال بالایی خواستگاری می کند! بعد از اینکه دختری در دانشگاه برای خواستگاری باقی نماند، فارغ التحصیل می شود و با دختر همکار پدرش ازدواج می کند.

نمایندگان مجلس: به عشق در نگاه اول اعتقاد دارند و از همان دوره اول عاشق سیاست می شوند.

شهروند دیپلمات: معمولا در استخرهای شنا عاشق می شوند.

شهروند شاعر:
عاشق شده ام بر تو، تدبیر چه فرمایی/ جاست فرند می خواهی، یا برادر و دایی؟!

مترجم صدا و سیما:
جمله یِ «I want to kill you» را به اشتباه ترجمه می کند: «من می خواهم شما را ازدواج کنم.» قاتل پس از کشتنِ مقتول با مترجم ازدواج می کند!

شهروند روشنفکر: عشق را یک فرآیند شیمیایی می داند که به علت افزایش غلظت «فنیل اتیل آمین» به وجود می آید. به ازدواج علاقه ای ندارد و رابطه سارتر و سیمون دوبوار را رابطه یِ آرمانی خود می داند.

مسئول دولتی (پسر):
نام دخترهای مسئولین رده بالاتر را در یک دفترچه می نویسد تا با توجه به پست و مقام مورد علاقه، با یکی از آنها ازدواج کند.

مسئول دولتی (دختر): به سراغ دفترچه پدرش می رود تا ببیند پدرش برای رسیدن به مقام بالاتر چه پسری را برایش در نظر گرفته است.

طنز، نحوه عاشق شدن شهروندان مختلف
شهروند بالای شهر (پسر): در گودبای پارتی دوستش که قرار است به آمریکا برود شرکت می کند. در فضایی پر از دودو لیزرهای نوری در حال شادی و پایکوبی هستند که پلیس زنگ خانه را می زند. پسر توی کمد دیواری قایم می شود. در تاریکی دوتا چشم آبی رنگ می بیند. با دختر صاحبِ چشم ها دوست می شود. بعد از سه ماه با دختر خاله اش که سیتیزن سوئیس است ازدواج می کند.

شهروند بالای شهر (دختر): برای گرفتن فال قهوه پیش دوستِ مادرش می رود. توی فالش یک ازدواج فامیلی افتاده. البته یک لکه شبیه گربه هم هست که نشان از خیانت دارد. دختر با ناراحتی و عصبانیت، سوار تویتا کمری اش می شود و توی خیابان فرشته با یک بنز 250s تصادف می کند.

پسر برای پرداخت خسارتی که به ماشین دختر زده است، چک سفید امضا می کند. دختر عاشق پسر می شود و با هم نامزد می کنند. پسر بعد از سه ماه به او خیانت می کند و به سوئیس می رود.

شهروند پایین شهر (دختر):
در مهمانی تولد دوستش شرکت می کند. عاشق برادر دوستش می شود ولی از خجالت چیزی نمی گوید و با پسر همکار پدرش که تازه از دانشگاه فارغ التحصیل شده است، ازدواج می کند.

شهروند پایین شهر (پسر):
با دوست خواهرش ازدواج می کند!

بازیگر هالیوود: در یک فیلم رمانتیک با هم همبازی می شوند. کارگردان در هنگام فیلمبرداری از برخی صحنه ها، چند بار کات می دهد ولی آنها به کار خودشان ادامه می دهند! آنها در نقششان فرو می روند و حتی بعد از پایان فیلمبرداری نیز همچنان با یکدیگر تمرین می کنند. بعد از مدتی با هم ازدواج می کنند و رابطه شان را تا بازی در فیلم رمانتیک بعدی حفظ می کنند.

شهروندان عربستانی (پسر): عنصر عشق در آنها زود به منصه یِ ظهور می رسد و معمولا دارای بیش فعالی هستند. آنها به عشق در نگاه اول اعتقادی ندارند (چون در نگاه اول اصولا چیزی دیده نمی شود!) انتخاب همسر برای آنها مانند خرید هندوانه یِ دربسته است.

بعد از خرید هندوانه اگر شیرین نبود یک هندوانه یِ دیگر می خرند، با این تفاوت که حق استفاده از هنداوانه قبلی را هم برای خود محفوظ می دارند. البته گروهی نیز با وجود شیرین بودن هندوانه یِ قبلی باز هم هندوانه می خرند، چون اعتقاد دارند هر هندوانه ای یک مزه ای دارد.

شهروند فرانسوی: آشنایی در کافه مولن روژ، اولین والس با شیر، آخرین تانگودر پاریس، طلاق با عشق.

شهروند کره شمالی: درمراسم رژه روز کارگر (اول ماه مِی) دختر قابِ عکس بزرگ «کیم جونگ ایل» را حمل می کند. پسری که کنار او رژه می رود، تصویر «کیم جونگ اون» را حمل می کند. هر دو زیر چشمی به هم نگاه می کنند، ناگهان پای دختر به چیزی گیر می کند و همراه با قابِ عکس به زمین می افتد.

رژه متوقف می شود و همه با نگرانی به قابِ عکس افتاده شده روی زمینه نگاه میکنند. دختر همچنان که روی زمین دراز کشیده قابِ عکس را برمی گرداند. شیشه نشکسته و تصویر سالم است. جمعیت فریاد شادی سر می دهد.

پسر جوان، دست دختر را می گیرد تا بلند شود. دختر به همراه قاب عکس بلند می شود. پسر و دختر برای چند ثانیه به هم خیره می شوند و همدیگر را در آغوش می  گیرند. دو قابِ عکس بزرگ بر روی زمین می افتد و صدای خورد شدن شیشه می آید.

یارب


یا رب... مرا معبر آرامش کن

تا آنجا که نفرت هست،
عشق جاری سازم

آنجا که خطا هست،
بخشایش بگسترانم

آنجا که جدایی هست،
وصل بیافرینم

آنجا که لغزش و دروغ هست،
حقیقت بیاورم

آنجا که تردید هست،
ایمان بنا کنم

آنجا که ظلمت هست،
نور بتابانم

و آنجا که اندوه هست،
شادی منتشر کنم