saeedtag

دل نوشته ها مکانی برای آرامش

saeedtag

دل نوشته ها مکانی برای آرامش

رنگین

 

درس ادب به مسافر نژادپرست

یک زن 50 ساله سفیدپوست پس از ورود به هواپیما وقتی به صندلی اش رسید مشاهده کرد که مسافر بغل دستی اش یک مرد سیاهپوست است.
به گزارش جام جم آنلاین به نقل از جپیک، زن سفیدپوست که به طور مشهود خشمگین شده بود یکی از مهمانداران را احضار کرد. مهماندار پرسید: خانم  چه مشکلی وجود دارد؟

زن گفت: مگر نمی بینید؟ به من یک صندلی در کنار یک مرد سیاهپوست داده شده است، من نمی توانم اینجا در کنار او بنشینم ،شما باید جای مرا عوض کنید. مهماندار پاسخ داد: خانم خواهش می کنم آرامش خود را حفظ کنید. متاسفانه تمام صندلی ها اشغال هستند، با این حال می روم ببینم آیا جای خالی داریم یا خیر . چند دقیقه بعد مهماندار بازگشت و قبل از اینکه زن حرفی بزند، گفت: خانم همان طور که به شما گفتم در کلاس توریستی جای خالی نداریم. من با خلبان صحبت کردم  و او هم این مساله را تایید کرد. اما در فرست کلاس چند صندلی خالی  داریم. و باز پیش از اینکه زن سخن بگوید، مهماندار افزود: خب، با اینکه در شرکت ما رسم نیست که یک مسافر کلاس توریستی را به فرست کلاس منتقل کنیم ، با این حال با توجه به شرایط ، سرخلبان معتقد است این یک رسوایی  خواهد بود که مسافران در کنار شخصی تا این اندازه دوست نداشتنی بنشینند. آنگاه مهماندار رو به مرد سیاهپوست کرد و گفت:  آقا خواهش می کنم کیف خودتان را بردارید ، ما یک صندلی در فرست کلاس به شما اختصاص داده ایم. تمام مسافران نزدیک به آنها که از آغاز شاهد این صحنه بوده و حیرت کرده بودند شروع به دست زدن کردند و سپس به احترام مهماندار و مرد سیاهپوست که در تمام این مدت خونسردی اش را حفظ کرده بود از جای خود برخاستند.

درس ادب به مسافر نژادپرست
یک زن 50 ساله سفیدپوست پس از ورود به هواپیما وقتی به صندلی اش رسید مشاهده کرد که مسافر بغل دستی اش یک مرد سیاهپوست است.
به گزارش جام جم آنلاین به نقل از جپیک، زن سفیدپوست که به طور مشهود خشمگین شده بود یکی از مهمانداران را احضار کرد. مهماندار پرسید: خانم  چه مشکلی وجود دارد؟
زن گفت: مگر نمی بینید؟ به من یک صندلی در کنار یک مرد سیاهپوست داده شده است، من نمی توانم اینجا در کنار او بنشینم ،شما باید جای مرا عوض کنید. مهماندار پاسخ داد: خانم خواهش می کنم آرامش خود را حفظ کنید. متاسفانه تمام صندلی ها اشغال هستند، با این حال می روم ببینم آیا جای خالی داریم یا خیر . چند دقیقه بعد مهماندار بازگشت و قبل از اینکه زن حرفی بزند، گفت: خانم همان طور که به شما گفتم در کلاس توریستی جای خالی نداریم. من با خلبان صحبت کردم  و او هم این مساله را تایید کرد. اما در فرست کلاس چند صندلی خالی  داریم. و باز پیش از اینکه زن سخن بگوید، مهماندار افزود: خب، با اینکه در شرکت ما رسم نیست که یک مسافر کلاس توریستی را به فرست کلاس منتقل کنیم ، با این حال با توجه به شرایط ، سرخلبان معتقد است این یک رسوایی  خواهد بود که مسافران در کنار شخصی تا این اندازه دوست نداشتنی بنشینند. آنگاه مهماندار رو به مرد سیاهپوست کرد و گفت:  آقا خواهش می کنم کیف خودتان را بردارید ، ما یک صندلی در فرست کلاس به شما اختصاص داده ایم. تمام مسافران نزدیک به آنها که از آغاز شاهد این صحنه بوده و حیرت کرده بودند شروع به دست زدن کردند و سپس به احترام مهماندار و مرد سیاهپوست که در تمام این مدت خونسردی اش را حفظ کرده بود از جای خود برخاستند.
    ================================================================================================================


    ================================================================================================================

مرگ

هر تمام شدنی که مرگ نیست..

گاهی می توان کنارِ یک پنجره..

سیگار به دست
…………
………
………

پوسید !



هر تمام شدنی که مرگ نیست..

گاهی می توان کنارِ یک پنجره..
سیگار به دست
…………
………
………

 پوسید !


@[100001595088212:2048:Omid Momenian]

زرتشت

بر آستانه زرتشت ، می نهم سر ِ جان

نه آن بهشت که باشد به زیر پای عرب

بهشت من ، ُسخن ُپرتوان ِ فردوسی است

که نیست در سخنش ، رنگ ِ اعتنای عرب

به بوستان وگلستان ، بهشت جاوید است

بهشت ُرشد بشر ، نی شکم سرای عرب

بهشت من ، سخن حافظ خوش الحان است

خر


پادشاه احمق


پادشاهی نادان به خری علاقه وافری نشان میداد
مرد متملقی نیز برای خوش آمد شاه از خر تعریف کرد و گفت :
این خر آنقدر باهوش و نازنین است که من میتوانم به او خواندن و نوشتن یاد دهم!
شاه گفت آیا تو میتوانی؟ پس یادش بده!
مرد گفت بله اما اینکار 50 هزار درهم خرج دارد و 30 سال زمان میبرد.
شاه هر دو شرط را قبول کرد و دستور داد به او 50 هزار درهم بدهند.
عده ای از درباریان به آن مرد گفتند «مرد حسابی، آخر تو چگونه میتوانی به یک الاغ خواندن و نوشتن یاد دهی؟»
مرد گفت الان که 50 هزار درهم دارم و مطمئنم در عرض سی سال یا این شاه میمیرد یا من و یا این خر!

ایرانسل


ایرانسل در آینده ای نزدیک:

مشترک گرامی چه خبر؟ مامان بابا خوبن؟
بچه کوچولو چه طوره؟ الهی ایرانسل قربونش بره :-*
مشترک گرامی یه طرح دارم پاییزه یکی سیم کارت بخر ، دوتا ببر
یکی میارم در خونتون یکی می دم به عموتون یکی هم واسه عمتون !
مشترک گرامی کاری باری نداری فعلا ؟ قربونت ایرانسل

آفتابگردان ترین

در قفس را باز بگذار
پرنده
اگر به تو عاشق باشد
بر شانه ات خواهد نشست ...

کدامین زمان

آرزو هایـم زیر انبوهــــــی از خاکستـــر

هنوز نفــــــس می کشنــــد

هنوز شعــله ورنــد

نسیم مهربـانـی تو کـی مـی وزد...؟
آرزو هایـم زیر انبوهــــــی از خاکستـــر

هنوز نفــــــس می کشنــــد

هنوز شعــله ورنــد

نسیم مهربـانـی تو کـی مـی وزد...؟

شکسپیر

اگر کسی را دوست داری رهایش کن ,

.


.


.

.


.


.


.


.


سوی تو برگشت از آن توست

برنگشت از اول هم برای تو نبوده ..ویلیام شکسپیر

**************

عادت داریم!
از شکستن شیشه همسایه عذر خواهی می کنیم
اما
شکستن دل عزیزانمون رو توجیه کنیم ..

شریعتی


گاهی گمــان نمـی کنـی و مـی شـود
گاهی نـمـی شــود کــه نـمـی شــود
گاهی هـزار دوره دعـا بی اجـابت است
گاهی نگفته قـرعه به نام تـو مـی شود
گاهی گدای گدایی و بخت با تـو نیست
گاهی تمـام شهـر گـدای تـو مـی شود
«دکتر علی شریعتی»
گاهی گمــان نمـی کنـی و مـی شـود
گاهی نـمـی شــود کــه نـمـی شــود
گاهی هـزار دوره دعـا بی اجـابت است
گاهی نگفته قـرعه به نام تـو مـی شود
گاهی گدای گدایی و بخت با تـو نیست
گاهی تمـام شهـر گـدای تـو مـی شود
«دکتر علی شریعتی»

زندگی راحت

کاش میشد . سه چیز را از کودکان یاد بگیریم .

بی دلیل شاد بودن . و پای کوبی . .

سرگرم کار خود بودن و . بیهوده ننشستن ..


حق و خواستۀ خود را با تمام وجود خواستن ... و فــــــــــــریاد زدن ....!!

خدا

کودکی اندیشید که خدا چه می خورد
چه می پوشد و در کجا منزل دارد؟
ندا آمد که :
او غم بندگانش را می خورد
گناهانشان را می پوشد
و در قلب شکسته آنان ساکن است ...

نصیحت یا*************


توی کافه‌ی فرودگاه یکی بود که پشت سر هم سیگار می‌کشید؛ یکی دیگه رفت جلو گفت:
- بب...خشید آقا! شما روزی چند تا سیگار می‌کشین؟
- منظور؟
- منظور اینکه اگه پول این سیگارا رو جمع می‌کردین، به اضافه‌ی پولی که
به خاطر این لامصب خرج دوا و دکتر می‌کنین، الان اون هواپیمایی که
اونجاست مال شما بود!
- تو سیگار می‌کشی؟
............- نه!
- هواپیما داری؟
- نه!
- به هر حال مرسی بابت نصیحتت؛ ضمناً اون هواپیما که نشون دادی مال منه

آفتابگردان ترین

به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد
و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد

دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس
سند عشق، به امضا شدنش می ارزد

گر چه من تجربه ای از نرسیدن هایم
کوشش رود به دریا شدنش می ارزد

کیستم؟ باز همان آتش سردی که هنوز
حتم دارد که به اِحیا شدنش می ارزد

با دو دستِ تو فرو ریختنِ دم به دمم
به همان لحظه برپا شدنش می ارزد

دل من در سبدی، عشق به نیل تو سپرد
نگهش دار، به موسی شدنش می ارزد

سالها ... گر چه که در پیله بمانَد غزلم
صبرِ این کرم به زیبا شدنش می ارزد

طوفان و اوباما

اندیشه برتر در روزهای توفانی و آشوب و در همان حال خموشی و آرامش ، توانایی برتر خویش را از دست نمی دهد
.
.
بازدید و دلجویی باراک اباما از حادثه دیدگان طوفان سندی
اندیشه برتر در روزهای توفانی و آشوب و در همان حال خموشی و آرامش ، توانایی برتر خویش را از دست نمی دهد
.
.
بازدید و دلجویی باراک اباما از حادثه دیدگان طوفان سندی

ازدواج

 
در دنیای سینمای تجاری و جایی که ازدواج‌های 72 روزه و حتی ازدواج 56 ساعته هم داشته‌ایم اگر در این اوضاع و احوال زوجی بتوانند 20 یا 30 سال را در کنار هم و به دور از حواشی زندگی کنند خیلی عجیب و در خور تقدیر است

 برترین ها: خودشان می‌گویند روی هر حرفه‌ای زوم کنی همین قدر حاشیه هست و چه بسا در برخی از شغل‌ها بیشتر هم باشد. اما در دنیای سینمای تجاری و جایی که ازدواج‌های 72 روزه و حتی ازدواج 56 ساعته هم داشته‌ایم اگر در این اوضاع و احوال زوجی بتوانند 20 یا 30 سال را در کنار هم و به دور از حواشی زندگی کنند خیلی عجیب و در خور تقدیر است و جالب است که حتی در سینمای تجاری هم کسانی که ازدواج با دوام و موفقی داشته‌اند از نظر حرفه ای هم افراد موفق‌تری هستند.

 


 
زندگی همراه با شادی و غم
 

John Travolta & Kelly Pres


جان تراولتا و کلی پرستون از 1991 تا امروز


جان تراولتا و همسرش کلی هم امسال بیست و یکمین سالگرد ازدواج‌شان را جشن گرفتند. آنها صاحب ۳ فرزند به نام‌های جت و الا و بنجامین شدند. اما پسرشان جت در ۱۶ سالگی بر اثر بیماری کاوازاکی در دوم ژانویه سال ۲۰۰۹ هنگامی که برای تعطیلات همراه خانواده به باهاما رفته بودند درگذشت. این زوج نیز سال‌های طولانی است که با یکدیگر ازدواج کرده‌اند و شادی و ناراحتی‌های زیادی را مانند از دست دادن پسرشان، در کنار یکدیگر گذرانده‌اند.

 

 


 
عشق همراه با فداکاری
 

Antonio Banderas & Melanie


آنتونیو باندراس و ملانی گریفیث از 1999 تا امروز


 هرچند آنتونیو باندراس یک ازدواج نا‌‌موفق با آنا لزا هنرمند اسپانیایی داشته است اما از وقتی که در سال ۱۹۹۶ با ملانی گریفیث ازدواج کرد زندگی‌اش به کلی تغییر کرد و به صف برترین‌های سینمای تجاری پیوست. ملانی گریفیث هم از همسر قبلی‌اش 2 فرزند به نام‌های آلکساندر و داکوتا دارد. ثمره ازدواج او با آنتونی نیز یک دختر به نام «استلا» است. ملانی گریفیث پس از ازدواج با آنتونیو باندراس کم کار‌تر شده است. این زوج سال گذشته شانزدهمین سالگرد ازدواجشان را در یک ویلای باشکوه در باهاماس جشن گرفتند.

 

 
یک ازدواج عاشقانه
 

 Denzel Washington & Pauletta Washington


دنزل واشنگتن و پاولتا از 1983 تا امروز


دنزل در سال ۱۹۸۳ با بازیگر زن پاولتا پیرسون ازدواج کرد. این زوج هم اکنون دارای ۴ فرزند هستند؛ جان دیوید که فوتبالیست حرفه‌ای است، کیشا و در آخر یک دوقلو با نام‌های الیویا و مالکوم (به افتخار فیلم «مالکوم ایکس») که در آوریل ۱۹۹۱ به دنیا آمدند. واشنگتن و همسرش این قدر به هم علاقه دارند که 12 سال بعد از ازدواج‌شان مجددا در سال ۱۹۹۵ یاد و خاطره مراسم عروسی‌شان را این بار در آفریقای جنوبی زنده کردند. آنها امسال بیست و نهمین سالگرد ازدواج‌شان را جشن گرفتند و به نظر می رسد یکی از معدود زوج‌هایی باشند که 30 سال درکنار هم و در دنیای پر زرق و برق سینمای تجاری زندگی کرده‌اند.

 

 


 
هیچ کس فکرش را نمی کرد
 

DAVID BECKHAM & VICTORIA


دیوید و ویکتوریا بکهام از 1997 تا امروز


از سال 1997که دیوید بکام و ویکتوریا با هم آشنا شدند و ازدواج کردند همه در انتظار بودند که این دو از هم جدا شوند حتی برخی از سایت‌ها روزشمار جدایی هم برایشان ساخته بودند اما این دو با توجه به بحران‌‌‌های بی‌شماری که طی این سال‌ها برایشان ساخته‌اند و با اینکه در 3 کشور مختلف زندگی شان را ادامه داده‌اند، اتفاقا روز به روز پدر و مادر بهتری شده‌اند و اکنون 15 سال است که با هم زندگی می‌کنند. ثمره ازدواج آنها 4 فرزند است و به نظر می‌رسد بعد از به دنیا آمدن دخترشان دیگر زندگی‌شان روی روال افتاده است.

 

 


 
دوستان قدیمی
 

Tom Hanks & Rita Wilson


تام هنکس و ریتا ویلسون از 1988 تا امروز


درست 24 سال از ازدواج آنها می گذرد این دو با هم در پشت صحنه فیلم «دوستان صمیمی» آشنا شدند ولی بعد، حین بازی در فیلم «داوطلبان» ازدواج کردند. آنها 2 پسر به نام‌های چستر و ترومن دارند. در این سال‌ها تام هنکس دوبار جایزه اسکار گرفته و همسرش چند فیلم موفق تهیه کرده است. آنها 10 سال قبل با تهیه عروس چاق یونانی کمپانی فیلمسازی خودشان را راه انداختند که میلیون‌ها دلار به کمپانی‌شان سود رساند. ریتا ویلسون آدم بی حاشیه‌ای است و فقط در مراسم‌ مهم که به حضورش احتیاج باشد در کنار تام دیده می‌شود. او اغلب ترجیح می‌دهد مثل یک آدم بیکار جلوی دست و پای شوهرش نباشد.

 

 



 
یک  عاشقانه واقعی
 

Meryl Streep & Don Gummer


مریل استریپ  و دان گامر از 1978 تا امروز


مریل استریپ به همراه همسرش دان گامر که یک مجسمه‌ساز است یک زندگی رؤیایی و کاملا موفق دارند. او وقتی امسال جایزه اسکار می‌گرفت گفت :«هنگامی که در آخر نطق‌تان از همسرتان تشکر می‌کنید این تشکر زیر صدای موسیقی پنهان می‌شود اما من می‌خواهم همسرم بداند ارزشمندترین داشته‌هایم در زندگی‌مان را او به من داده است‌». مریل استریپ 34 سال است که زندگی خوبی با شوهر هنرمندش دان گامر دارد، آنها 4 فرزند دارند و تا جایی که ممکن است سعی می‌کنند زندگی خصوصی‌شان را به دور از جنجال نگه دارند. همسرش هم در رابطه با این پیوند 34 ساله می‌گوید‌‌: «ما خیلی خوش‌شانسیم که یکدیگر را داریم، خودمان هم این را می‌دانیم، زندگی زناشویی ما و زندگی 4 فرزندمان، همه آن چیزی است که به تصمیمات‌مان جهت می‌دهد؛ خوش‌شانسی دیگر ما این است که زندگی‌مان به اندازه‌ای انعطاف‌پذیر است که با این نیازهای در حال تغییرمان در کار و زندگی همراهی می‌کند».

 

 


 
خانواده خوشحال
 

Will & Jada Pinkett Smith


ویل اسمیت و جادا پینکت از  1997 تا امروز


ویل‌ اسمیت و همسرش جادا در سال‌ 1997 نامزد شدند و بعد از مدت‌ کوتاهی‌ ازدواج‌کردند البته مراسم ازدواج آنها خیلی ساده بود چون هر دو در آغاز راه بازیگری‌شان بودند و هنوز مشهور و پولدار نشده بودند به همین خاطر در سال 2008 و پس از شرکت در مراسم مجلل تام کروز و همسرش یک جشن باشکوه تجدید ازدواج گرفتند. این دو صاحب‌ 2 فرزند به‌ نام‌های‌ جیدن‌ و یلوکامیل‌ هستند که مثل پدر و مادرشان مشهورند و با اینکه هنوز نوجوان هستند درآمدشان میلیونی است. ویل‌ اسمیت‌ چند سالی است با کمک همسرش در زمینه‌ اقتصادی‌ هم فعالیت‌ می‌کند آنها در فیلادلفیا چند رستوران‌ زنجیره‌ای‌ بازکرده‌‌اند‌ که‌ مشتریان‌ زیادی‌ دارد. با وجود اختلافاتی که این زوج مشهور در خلال سال‌های گذشته با آن دست و پنجه نرم‌ کرده‌اند اما هنوز کنار یکدیگر مانده‌اند. اگر آنها به همین رفتار خود ادامه دهند عنوان قوی‌ترین زوج سینمای جهان را به خود اختصاص می‌دهند.


پیشاپیش مبارک

عید من آن روزى است که زحمت یک سالِ دهقان ، شامِ یک شب پادشاه نباشد .

دیدن

زنی درچهار راه پشت چراغ راهنمایی دست فروشی می کرد ، هیچکس به زن توجهی نمی کرد
زنی درچهار راه پشت چراغ راهنمایی خود فروشی می کرد، هیچکس به چراغ توجهی نمی کرد.....

خدایا بخواب

امیدوارم امشب خدا خوابیده باشه چون بد دلم شکسته واگه خدا بشنوه صدامو ببینه گریه هامو یه روزی یه جایی یه جوری دل اونطرف رو میشکنه اما نمیخام دلش بشکنه چون خیلی دوسش دارم؛
.
خدایا بخواب!
************************


امیدوارم امشب خدا خوابیده باشه چون بد دلم شکسته واگه خدا بشنوه صدامو ببینه گریه هامو یه روزی یه جایی یه جوری دل اونطرف رو میشکنه اما نمیخام دلش بشکنه چون خیلی دوسش دارم؛
.
خدایا بخواب!
************************
شبتون خوش .... دوستدار همیشگیتون
نفس

اینجا همیشه شلوغ است
صدای چکش های قاضی
به گوش هیچ کس نمی رسد
گوش مجنون که تجدید فراش کرده است
و یا لیلی که جز طلاق نمی خواهد
عذرا مهریه اش را اجرا گذاشته است و
ویس
چه بگویم ...
دلم هوای بیستون دارد
که تا هنوز

اینجا همیشه شلوغ است
صدای چکش های قاضی
به گوش هیچ کس نمی رسد
گوش مجنون که تجدید فراش کرده است
و یا لیلی که جز طلاق نمی خواهد
عذرا مهریه اش را اجرا گذاشته است و
ویس
چه بگویم ...
دلم هوای بیستون دارد
که تا هنوز
صدای تیشه اش
به بلندای آسمان می ساید
صدای تیشه اش
به بلندای آسمان می ساید

( درود بر ایران و مردم خوبش )


من و تو، مردمی هستیم که آینده تو مشت ماست

که از 70 نسل قبل هزار اسطوره پشت ماست

( درود بر ایران و مردم خوبش )

 
 
 


 

آبان به نام آب و فرشته آب است. این فرشته به نام «برزیزد» نیز خوانده مى شود. در اوستا «اپم نپات» و در پهلوى «آبان» گفته مى شود. آب جمع باران است. در اوستا و پهلوى «آپ» و در سانسکریت «آپه» و در فرس هخامنشى «آپى» است. این عنصر مانند عناصر اصلى (آتش، خاک، هوا) در آیین مقدس است و آلودن آن گناه است و براى هر یک از آنها فرشته مخصوصى تعیین شده است. 

• جشن و یسنه 

واژه جشن از کلمه «یسنه» اوستایى آمده و این کلمه نیز از ریشه اوستایى مشتق شده که به معناى ستایش کردن است. بنابراین معنى واژه جشن، ستایش و پرستش است.در جشن هاى ایران باستان همیشه شادى و تفریح، با ستایش اهورا مزدا و آفرین و نیایش همراه بود. به این معنى که پیش از آغاز برنامه اصلى جشن، با حضور شرکت کنندگان سرودهایى از اوستا و دعاى آفرینامه خوانده مى شده، سپس برنامه اصلى جشن آغاز مى گردیده. جشن هاى ایران باستان به سه دسته تقسیم مى شوند: جشن هاى سالیانه یا گهنبارها، جشن هاى ماهیانه و جشن هاى متفرقه. 
جشن ها یادگارهاى درخشان پدران بیدار دل ما هستند که متاسفانه در طول تاریخ بسیارى از آنها به علت جبر زمان و تعصبات بسیار، از بین رفته و هم اکنون از آنها نمونه هایى بسیار اندک در جامعه ایرانى به چشم مى خورند. ولى این نمونه اندک، نشانه هایى بس بزرگ هستند از اندیشه بلند و طبع ظریف ایرانى، طبعى که خداوند به این قوم ارزانى داشته است. 
هدف از برگزارى جشن ها در ایران باستان ستایش پروردگار، گردهمایى مردم، سرور و شادمانى، داد و دهش و بخشش به بینوایان و زیردستان بوده است. 

• آب مقدس 

روز دهم آبان در تقویم زرتشتى به نام «آبان» است و اکنون در گاهشمارى جدید این روز، ۶ روز به عقب آمده و ۴ آبان شده است. دلیل این تفاوت این است که در گاهشمارى قدیم، همه ماه هاى سال ۳۰ روز بودند و حالا که شش ماه نخست سال ۳۱ روزه است، این روزها تغییر مى کنند. 

هرودوت مى گوید: «ایرانیان در آب ادرار نمى کنند، آب دهان نمى اندازند و در آب روان دست نمى شویند.» 
استرابون مى گوید: «ایرانیان در آب جارى خود را شست وشو نمى دهند، زمانى که ایرانیان به دریاچه یا رود یا چشمه اى مى رسند، گودال هاى بزرگ کنده و قربانى در کنار آن مى کشند و سخت پرواى آن دارند که هرگز خون به آب نیامیزد، چون این کار سبب آلودگى آب خواهد شد.» و در جایى دیگر مى گوید: «در آن (آب) لاشه و مردار نمى اندازند و عموماً آنچه ناپاکى است در آن نمى ریزند.» کریستین سن نیز مى گوید: «ایرانیان احترام آب را بیش از هر چیز واجب مى شمرند.» 

در جشن آبانگان، پارسیان به ویژه زنان در کنار رود، دریا و یا چشمه، فرشته آب را نیایش مى کنند. آبى را که اوصاف سه گانه اش (رنگ، بو و مزه) تغییر مى یافت، براى آشامیدن و شست وشو به کار نمى بردند. 

بیرونى در آثار الباقیه در مورد جشن آبانگان چنین مى نویسد: «آبان روز، روز دهم آبان است و آن عیدى است که به واسطه توافق دو اسم، آبانگان مى گویند. در این روز «زو» پسر تهماسب از سلسله پیشدادیان به پادشاهى رسید و مردم را به کندن نهرها و تعمیر آنها امر کرد و در این روز به کشورهاى هفتگانه خبر رسید که فریدون، بیوراسب (ضحاک) را اسیر کرد و خود به پادشاهى رسیده و به مردم دستور داده است که خانه و زندگى خود را مالک شوند.» 

همچنین درباره پیدایش جشن آبانگان روایت است که در پى جنگ هاى طولانى بین ایران و توران، افراسیاب تورانى دستور داد تا کاریزها و نهرها را ویران کنند. پس از پایان جنگ پسر تهماسب که «زو» نام داشت دستور داد تا کاریزها و نهرها را لایروبى کنند و پس از لایروبى، آب در کاریزها روان گردید. ایرانیان آمدن آب را جشن گرفتند. در روایت دیگرى آمده است که پس از هشت سال خشکسالى، در ماه آبان باران آغاز به باریدن کرد و از آن زمان جشن آبانگان پدید آمد. 

زرتشتیان در این روز همانند سایر جشن ها به آدریان ها مى روند و پس از آن به کنار جوى ها و نهرها مى روند و با خواندن اوستاى آبزور (بخشى از اوستا) که توسط موبد خوانده مى شود، اهورا مزدا را ستایش کرده و درخواست فراوانى آب و نگهدارى آن را مى نمایند و پس از آن به شادى مى پردازند. 

در اوستا «آبان» فرشته اى است که به عنوان فرزند آب ها معرفى شده است. این اوست که آب ها را پخش مى کند (یشت ،۸ بند ۳۴) او نیرومند و بلند قامت است و داراى اسب تندرو. او مانند هرمزد مهر، لقب اهوره (= سرور) دارد و مانند امشاسپندان درخشان است. در وداها نام او به صورت «اپام نپات» ظاهر مى شود که خداى آب ها است. 

در فقره یک و دو، گرده ،۸ هفتمین یشت بزرگ مى گوید: «به سرچشمه آب درود مى فرستیم، به گذرهاى آب درود مى فرستیم، به کوه هایى که از بالاى آنها آب جارى است درود مى فرستیم، به دریاچه ها و استخرها درود مى فرستیم.» 

در یسنا ۶۵ فقره ،۱۰ اهورا مزدا به پیامبرش مى گوید: «نخست به آب روى آور و حاجت خویش را از آن بخواه.» احترام به آب امروز نیز در کشور کم آب ما مشهود است. در میان مردم مایع روشنى است و اگر ناخواسته آبى به روى کسى پاشیده شود، مى گویند آب روشنایى است یا این که پشت سر مسافر آب مى پاشند تا سفرش بى خطر انجام گیرد و زود بازگردد و این اعتقاد که آب ناخواسته و یا نطلبیده، مراد است همه نشان از احترام و ارزشى است که مردم ایران نسبت به این مایع حیات بخش قائل هستند. در اینجا، چون صحبت از آب و عظمت آن آمد، بهتر است اناهیتا ایزدبانوى آب ها نیز معرفى شود. 

• آناهیتا 

ناهید، اناهید (اردویسور اناهیتا) ایزدبانوى با شخصیتى بسیار برجسته است که قدمت ستایش او به قبل از زرتشت مى رسد. «اردوى» به معناى رطوبت که در دو بخش «آن» که حرف نفى است و «هیت» به معناى آلوده و ناپاک، به مفهوم آب هاى پاک و نیرومند معرفى مى شود. این ایزدبانو در کتیبه اردشیر دوم هخامنشى و در بسیارى از سنت ها، به صورت خلاصه شده «آناهیتا» در مى آید و در اواخر دوره هخامنشى در کتیبه هاى پادشاهان اردشیر دوم و سوم در کنار هرمزد و مهر، ذکر مى شود. بنابراین پدر و مادر آب ها مى شود و از اپم پنات پیشى مى گیرد. 

اناهیتا در آبان شیت اوستا، زنى است جوان، خوش اندام، بلند بالا، زیبا چهره با بازوانى سپید و اندامى برازنده، کمربند تنگ به میان بسته، به جواهر آراسته با طوقى زرین برگردن و گوشواره چهارگوش در گوش، کفش هایى درخشان به پا، با بالا پوشى زرین و پرچین. این ایزدبانو با صفات نیرومندى، زیبایى و خردمندى به صورت الهه عشق و بارورى در مى آید، زیرا چشمه حیات از وجود او مى جوشد و بدین گونه «مادر خدا» نیز مى شود و همتاى ایرانى آفرودیت (الهه عشق و زیبایى در یونان) و ایشتر (الهه بابلى) به شمار مى آید. اناهیتا گردونه اى دارد با ۴ اسب سفید. اسب هاى گردونه او ایزد ابر، باران، برف و تگرگ هستند. او در بلندترین طبقه آسمان جاى گزیده است. او نطفه مردان را پاک مى کند و زهدان زنان را براى زایش آماده مى کند. او خداى محبوبى بود که بسیارى را به خود جلب کرد و امروز هم در هندوستان پیروانى دارد. 

• قسمت هایى از اردویسور نیایش یا آبزور 

درود و ستایش و توانایى و زور و آفرین باد به اهورا مزداى فروغمند با شکوه و به امشاسپندان، به آب هاى خوب مزدا داده، به آب اردویسور اناهیتاى پاک، به همه آب هاى مزدا داده، به همه گیاهان مزدا داده، به همه ستودگان مادى و مینوى و به فروهرهاى پاکان و راستان که پیروز و پرتوان هستند. 

مى ستایم آب اردویسور اناهیتا را که در همه جا گسترده است و تندرستى بخش است و بداندیشان را دشمن است و اهورایى کیش است و در خور ستایش و نیایش در جهان مادى. آن پاکى که جان افزاست، پاکى که فزاینده گله و رمه است، پاکى که گیتى افزاست، پاکى که خواسته افزاست. 
اردویسور اناهیتا که داراى هزارها دریاچه و هزارها نهر است که هر یک از این دریاچه و نهرها به اندازه چهل روز راه هست براى کسى که با اسب راهوارى براند. 

آب ما، از آن بداندیش نیست، از آن بدگو نیست، از آن بدکردار نیست، از آن بدبین نیست، از آن کسى که دوست را بیازارد نیست، از آن کسى که همراهان را بیازارد نیست، از آن کسى که کارکن را بیازارد نیست، از آن کسى که خویشان را بیازارد نیست. 

اى آب ستوده، به من بزرگ ترین دارش ها (نعمت ها)، تن درست و اندام درست ارزانى دار. اى آب ستوده، به من خواسته فراوان ببخش، گله و رمه گوناگون و فرزندان دلیر همان گونه که پیش از من به کسانى که از تو خواستند، بخشیدى. 

با آرزوى این که تمامى ما ایرانیان، گذشته خود را بشناسیم و تا جایى که توان داریم جشن هاى کهن خود را زنده کنیم و به احترام آب هاى تمام دنیا که پاک است و پاک کننده، به آن ارج نهیم و در حفاظت و پاک نگه داشتن آن بکوشیم. 

منبع: امرداد

رد پای خدا

"آرامش "و "صبر"

رد پای خدا در زندگی ست..


آرزو می کنم


زندگیت پر از رد پای خدا باشد...!


قیمت

خودم را به شادیِ تو فروختم

و حواسم نبود که

حواست به بهایِ من نیست

حال

خیالت را می فروشم تا

خودم را پس بگیرم
خودم را به شادیِ تو فروختم

و حواسم نبود که

حواست به بهایِ من نیست

حال

خیالت را می فروشم تا

خودم را پس بگیرم

راه رسیدن به خذا

در راه بازگشت از کلیسا، جک از دوستش ماکس می پرسد:
فکر می کنی آیا می شود هنگام دعا کردن سیگار کشید؟
ماکس جواب می دهد:
چرا از کشیش نمی پرسی؟
جک نزد کشیش می رود و می پرسد:

جناب کشیش، می توانم وقتی در حال دعا کردن هستم، سیگار بکشم.
کشیش پاسخ می دهد:
نه، پسرم، نمی شود. این بی ادبی به مذهب است.
جک نتیجه را برای دوستش ماکسبازگو می کند.
ماکس می گوید:
تعجبی نداره. تو سؤال را درست مطرح نکردی. بگذار من بپرسم.
ماکس نزد کشیش می رود و میپرسد:
آیا وقتی در حال سیگار کشیدنم می توانم دعا کنم ؟
کشیش مشتاقانه پاسخ می دهد:
مطمئنا، پسرم. مطمئناً، این یکعبادت است

ابراهیم نبوی

[ عجایب شش گانه جمهوری اسلامی. "ابراهیم نبوی" ]

هیچ کس کار نمیکند، اما تمام برنامه ها اجرا میشوند.
تمام برنامه ها اجرا میشود، اما هیچ چیز تولید نمیشود.
هیچ چیز تولید نمیشه، اما هیچ کس گرسنه نیست.
هیچ کس گرسنه نیست، اما همه ناراضی اند.
همه ناراضی اند، اما هیچ کس شکایی ندارد.
هیچ کس شکایتی ندارد، اما زندان ها پر است.

مملکت

در مملکتى که ارزش زن به زیبائى و ارزش مرد به دارائى است ...
دنبال اندیشه و انسانیت نگرد.

مننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن

بازنده منم
که در را باز می گذارم
شاید که بازگردی
دزد هم که بیاید
چیز مهمی برای بردن نمی یابد

مهم من بودم
که تو بردی...!

آفتابگردان ترین

گاه به گاه خوبند آدمهایی که مرا به یاد خودم می اندازند ... به یاد مسیری که طی شد ... به یاد آنچه بودم و ... آنچه ... شدم!
غمی پدیدار می شود در این مرور ...
بعد با خودت همدردی می کنی ... با آن "خود" گذشته ... خود درگذشته ... چرا که تنها کسی که از پس همدردی با دل هرکس تمام و کمال، برمی آید ... خود اوست ... حتی اگر این "خود" دوباره متولد شده باشد ...
ریشه هامان را از یاد نبریم ...

یا رب********

خدای من . . .
چگونه ناامید باشم، در حالی که تو امید منی . . .
چگونه سستی بگیرم، چگونه خواری پذیرم که تو تکیه‌گاه منی . . .
ای آنکه با کمال زیبایی و نورانیت خویش، آنچنان تجلی کرده‌ای که عظمتت بر تمامی ما سایه افکنده . . .
یا رب! یا رب! یا رب!
خدای من . . .
 چگونه ناامید باشم، در حالی که تو امید منی . . .
 چگونه سستی بگیرم، چگونه خواری پذیرم که تو تکیه‌گاه منی . . .
 ای آنکه با کمال زیبایی و نورانیت خویش، آنچنان تجلی کرده‌ای که عظمتت بر تمامی ما سایه افکنده . . .
 یا رب! یا رب! یا رب!

عیب نداره

عیب نداره ...
عیب نداره که " تنهایی "...
عیب نداره که شبا بدون " شب بخیر " می خوابی ...
عیب نداره که جمله ی "دوستت دارم " رو نمیشنوی ...
عیب نداره که دلش دیگه برات " تنگ " نمیشه ...
... عیب نداره حرفاتو باید تو تختت با " خودت " بزنی ...
عیب نداره زیره بارون بدون ☂ ، باید " تنها " خیس شی ...
عیب نداره که کسی نیست " درد " هاتو بهش بگی ...

عیب نداره گلم ، " خدا بزرگه " اونم تنهاست ، بدون شب بخیر می خوابه ، دوستت دارم های تورو میشنوه و دلش برات برات تنگ میشه !
حرفاتو به اون بزن ، زیره بارون باهاش قدم بزن ، به درد و دلت گوش میده !!
عیب نداره ...
عیب نداره که

زواره

دختران ...
دختران انارهای زیبایی هستند
لبخند می زنند، آنگاه که عاشق می شوند
ترک می خورند
از چکه های قرمز آب انار عروس می شوند
بتی مس شود مرد در اوج آرزو های نپخته اش
سکوت می کنند، آفتاب که می خورند
رسیده می شوند
توکه های انار به دست آن تنه
با وزش های تند باد
تنش را کتک می زند چه سرد
یخ می کند سریع باغ و بعد
پاییز می رسد
انار هنوز بر شاخه ی درخت رسیده تر
به آرزو هایی که کپک زده است
بلند می شود باغبان پیر خانه مان
ترک سرد و بی رحم انار کنده می شود
زمین می خورد انار
همچنان که مرد دور می شود ز او
او خورده است زمین
زیر پای عابران خورد می شود سریع
و نگاه سرد و بی تکلم ضربه میزد به او
دست عابران دزد و بی حیا
کج می شود به سوی لباس قرمز و رنگ پریده اش
و اما دانه های انار زرد می شود ...

"بنفشه زواره"

آفتابگردان ترین


چقدر هرکه بیاید ...


      پرنده های درونم چقدر غمگینند     پرنده ها ... که ازین پس تو را نمی بینند

     چقدر هرکه بیاید گمان کنند تویی       سپید پر بزنند و سیاه بنشینند ....


چقدر هرکه بیاید دلم می خواهد "تو" باشی ... چقدر هرکه می خندد چشمهایم را می بندم که صدای تو باشد ...... چقدر در خیالم راه می روی، نفس می کشی، قدم می زنی، می خندی، حرف می زنی، کنارم می ایستی و مغرورم می کنی به گام برداشتن شانه به شانه گامهایت ...

چقدر دلم پی تو می گردد لابلای کومه خاطرات گذشته .... و چقدر در هر تکاپو،‌در هر کنکاش و کاوش، جواهری قیمتی از تو هست برای گفتن ... 

عزیزترین عزیزدل دنیا! کجایی ؟ .............


عکس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات کام ------------- bahar22.com ------------ عکس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی


چه بی سرپناه شده دلم زیر این رگبار خاطرات ..... چه مذبوحانه خود را به این سو و آن سو می کشانم تا شاید ... 

شاید چتری ... شاید سایبانی ........ نه! نمی خواهم این آسمان کهنه ملال انگیز همیشه بی چتر را ..... این ابرها که سایه بان نمی شوند .... نیامده اند که سایه بان شوند ... آمده اند که طوفان به پا کنند ......

تو نیستی اما نفست در نفس اقاقیاها جاری ست ..... رفتی اما حضورت را فراموش کردی با خودت ببری ... بیا و این سایه را سایه بان باش .... بیا و این باغچه را باغبان باش ..... دلم باور نکرده رفتنت را ... نبودنت را .... ندیدنت را .... نه! باور نکرده که مدام بهت زده، ناخن انتظار می جود و چشم به افق جاده دوخته است ...... دلم ... دلم خدایا لال شده ... حرف نمی زند ... ببین ... این بهت و ناباوری را ببین ... دلم دارد از هم می پاشد ... بی صدا از هم می پاشد ... چه کنم؟

دلم التماس کردن بلد نبود ... اشکهایش را پیش پای هیچ نامحرمی نمی ریخت جز خلوتخانه ای آسمانی ... و حالا ... دلک مغرور من بدجور سیلی زمانه خورده و به کنجی خزیده و آهسته آهسته فروریختن را تجربه می کند .............


                موج با تجربه صخره به دریا برگشت

             کمترین فایده ی عشق، پشیمانی ماست ...

 

قصه همان قصه است ... قصه عشق ... قصه ای که تمامی عشاق تاریخ پیشینه اش را می دانند و باز عاشقانه - همانگونه که از هر عاشقی انتظار می رود -  با هزار فانوس امید، دل به دریای هزار احتمالش می زنند ... شاید که این تقدیر پیر جادوگر این بار رحمی کند ... اما ...............

قصه همان قصه است ... خواستن همیشه توانستن نیست ... رفتن همیشه رسیدن نیست .....


      پرنده های درونم چقدر غمگینند     پرنده ها ... که ازین پس تو را نمی بینند

     چقدر هرکه بیاید گمان کنند تویی      سپید پر بزنند و سیاه بنشینند ....


 تصاویر زیباسازی وبلاگ و سایت www.WeblogBartar.com تصاویر زیباسازی وبلاگ و سایت

خـــــاطرات کهــــنه و اشـــــعار نـــو

:امشب یهو دلــــــــــــم کودتا کرد...تو رو می خواســـــــــــت..ســَـرَم رو کردم زیر ِ بالش آروم به دلـــــــــــم گفتم خــــــــــفه شو....دوره دموکراسی گذشته.... می زنم لهـــــــــت میکنما

خـــــاطرات کهــــنه و اشـــــعار نـــو


رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود
با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند
و...و من همچون غربت زدای در اغوش بی کران دریای بی کسی
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد
وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید

سکوت نشنیده

بعضی وقتا مجبوری تو فضای بغضت بخندی.

دلت بگیره ولی دلگیری نکنی.


شاکی بشی ولی شکایت نکنی .


گریه کنی اما نذاری اشکات پیدا شن…

خیلی چیزارو ببینی ولی ندیدش بگیری


خیلی حرفارو بشنوی ولی نشنیده بگیری!


خیلی هادلتو بشکنن و تو فقط سکوت کنی…

نقل قول

من به دنبال کسی می گردم اشک خود رابامن تقسیم کند.من ولی غنچه لبخند دلم را با او و دوتایی پس از آن یار و همراه نسیمی بشویم که تبسمهایش را با لطف به گلها می بخشد

{

افسانه}

تو استراحت کن

دمش گرم...
باران را میگویم
به شانه ام زد و گفت :خسته شدی...
امروز را تو استراحت کن...
من به جایت می بارم

آرزو

توبرمیگردی....
و زندگی را از جایی که....
پاره شده به هم می دوزیم
در صندوق خاطره ها.............
هنوز نخ برای بخیه زدن هست....!!
توبرمیگردی....
و زندگی را از جایی که....
پاره شده به هم می دوزیم
در صندوق خاطره ها.............
هنوز نخ برای بخیه زدن هست....!!

خدا

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم
همان یک لحظه اول
که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان
جهان را با همه زیبایی و زشتی
بروی یکدگر ویرانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
که در همسایه ی صدها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم
نخستین نعره مستانه را خاموش آندم
بر لب پیمانه میکردم.......
عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم
همان یک لحظه اول
که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان
جهان را با همه زیبایی و زشتی
بروی یکدگر ویرانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
که در همسایه ی صدها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم
نخستین نعره مستانه را خاموش آندم
بر لب پیمانه میکردم.......

فاحشه

شیخ و فاحشه
شیخی در نزدیکی مسجد زندگی می‌کرد. در خانه روبه‌روی‌ش، یک فاحشه اقامت داشت. شیخ که می‌دید مردان زیادی به آن خانه رفت‌وآمد دارند، تصمیم گرفت با او صحبت کند.

زن را سرزنش کرد: "تو بسیار گناه‌کاری. روز و شب به خدا بی‌احترامی می‌کنی.چرا دست از این کار نمی‌کشی؟ چرا کمی به زندگی بعد از مرگ‌ت فکر نمی‌کنی؟"

زن به شدّت از گفته‌های شیخ شرمنده شد و از صمیم قلب به درگاه خدا دعا کرد و بخشایش خواست. همچنین از خدای قادر متعال خواست که راه تازه ای برای امرار معاش به او نشان دهد.

امّا راه دیگری برای امرار معاش پیدا نکرد. بعد از یک هفته گرسنگی دوباره به فاحشه‌گری پرداخت.

امّا هر بار که بدن خود را به بیگانه‌ای تسلیم می‌کرد، از درگاه خدا آمرزش می‌خواست.

شیخ که از بی‌اعتنایی زن نسبت به اندرز او خشمگین شده بود، فکر کرد: "از حالا تا روز مرگ این گناه‌کار می‌شمرم که چند مرد وارد آن خانه شده‌اند."

و از آن روز کار دیگری نکرد جز این‌که زندگی آن فاحشه را زیر نظر بگیرد. هر مردی که وارد خانه او می‌شد، شیخ هم ریگی بر ریگ‌های دیگر می‌گذاشت.

مدّتی گذشت. شیخ دوباره فاحشه را صدا زد و گفت: "این کوه سنگ را می‌بینی ؟ هر کدام از این سنگ‌ها نماینده یکی از گناهان کبیره‌ای است که انجام داده‌ای، آن هم بعد از هشدار من. دوباره می‌گویم: مراقب اعمالت باش!"

زن به لرزه افتاد. فهمید گناهانش چقدر انباشته شده است. به خانه برگشت، اشک پشیمانی ریخت و دعا کرد: "پروردگارا ! کی رحمت تو مرا از این زندگی مشقّت بار آزاد می‌کند؟"

خداوند دعای‌ش را پذیرفت. همان روز، فرشته مرگ ظاهر شد و جان او را گرفت. فرشته مرگ به دستور خدا، از خیابان عبور کرد و جان شیخ را هم گرفت و با خود برد.

روح فاحشه بی درنگ به بهشت رفت، امّا شیاطین، روح شیخ را به دوزخ بردند. در راه شیخ دید که چه بر فاحشه گذشته است و شکوه کرد: "خدایا ! این عدالت است ؟ من که تمام زندگی‌ام را در فقر و اخلاص گذرانده‌ام، به دوزخ می روم و آن فاحشه که فقط گناه کرده، به بهشت می‌رود !"

یکی از فرشته ها پاسخ داد: "تصمیمات خداوند همواره عادلانه است. تو فکر می‌کردی که عشق خدا یعنی فضولی در رفتار دیگران. هنگامی که تو قلبت را سرشار از گناه فضولی می‌کردی، این زن روز و شب دعا می‌کرد.روح او، پس از گریستن، چنان سبک می‌شد که می‌توانستیم او را تا بهشت بالا ببریم. امّا آن ریگ‌ها چنان روح تو را سنگین کرده بودند که نتوانستیم تو را بالا ببریم."

ما نمیشویم

به تو می اندیشم

به تو و تندی طوفان نگاهت بر من

به خود و عشق عمیقت در تن

به تو و خاطره ها…

که چرا هیچ زمانی من و تو ما نمی شویم…!!!

شاید فردا *********

امروز با هم بودن را تجربه میکنیم
و شاید فردا به یاد هم بودن را ...
پس امروز را بیا زیبا زندگی کنیم
به حرمت خاطرات فردا ...