|
هیچ وقت این دو جمله رو نگو :
١)ازت متنفرم ٢)دیگه نمیخوام ببینمت
هیچ وقت با این دو نفر همصحبت نشو :
١)از خود متشکر ٢)وراج
هیچ وقت دل این دو نفر رو نشکن :
١)پدر ٢)مادر
هیچ وقت این دو تا کلمه رو نگو:
١)نمیتونم ٢)بد شانسم
هیچ وقت این دو تا کارو نکن :
١)دروغ ٢)غیبت
...هیچ وقت این دو تا جمله رو باور نکن :
١)آرامش در اعتیاد ٢)امنیت دور از خانه
همیشه این دو تا جمله رو به خاطر بسپار:
١)آرامش با یاد خدا ٢)دعای پدرو مادر
همیشه دوتا چیز و به یاد بیار:
١)دوستای گذشته رو ٢)خاطرات
خوبت رو
همیشه به این دو نفر گوش کن:
١)فرد با تجربه ٢)معلم خوب
همیشه به دو تا چیز دل ببند :
١)صداقت ٢)صمیمیت
در ستایش مرگ - ژوزه ساراماگو
شعر روباه و کلاغ به لهجه یک آبادانی خوش ذوق:
زاغکی بر درخت نخلی فلافل میخورد
روباهی اومد و گفت: ها وولک چه بالی، چه دمی
عجب عینک ریبونی! مشکی رنگ عشقه
دمت گرم یه دهن سیمو بوخون
زاغ فلافل را گذاشت زیر بغلش و گفت:
دهنت سرویس مو خودوم کلاس سومم
شعر روباه و کلاغ این دوره و زمانه:
زاغکی قالب پنیری دید
از همان پاستوریزه های سفید!
پس به دندان گرفت و پر، وا کرد
روی شاخ چنار مأوا کرد
اتفاقا از آن محل روباه
می گذشت و شد از پنیر آگاه
گفت: اینجا شده فشن تی وی!
چه ویوئی! چه پرسپکتیوی!
محشری در تناسب اندام
کشته ی تیپ توست خاص و عوام!
دارم ام پی تیریه آوازت (mp3)
شاهکار شبیه اعجازت
ولی اینها کفاف ما ندهد
ای به آواز شهره در دنیا
یک دهن میهمان بکن ما را
که سری از سخنوران این دوران
زاغ، بی وقفه قورت داد پنیر!
آن همه حیله کرد بی تأثیر
گفت کوتاه کن سخن لطفا!
پاس کردم کلاس سوم من!
شاید ندانید که حسین پناهی روحانی بوده است...
حسین پناهی در ۶ شهریور ۱۳۳۵ در روستای دژکوه از توابع شهر سوق
از توابع شهرستان کهگیلویه در استان کهگیلویه وبویراحمد زاده شد. پس از اتمام تحصیل
در بهبهان به توصیه و خواست پدر برای تحصیل به مدرسهٔ آیتالله گلپایگانی رفت و بعد
از پایان تحصیلات برای ارشاد و راهنمایی مردم به محل زندگیاش بازگشت. چند ماهی در
کسوت روحانیت به مردم خدمت کرد تا اینکه زنی برای پرسش مسالهای که برایش پیش آمده
بود پیش حسین رفت و از حسین پرسید که فضلهٔ موشی داخل روغن محلی که حاصل چند ماه
زحمت و تلاشم بود افتادهاست، آیا روغن نجس است؟ حسین با وجود اینکه میدانست روغن
نجس است(روغن محلی معمولاٌ در تابستان از حرارت دادن کره بدست می آید و در هوای
آزاد و با توجه به گرم بودن هوا در تابستان روغن همیشه به صورت مایع است) ، ولی این
را هم میدانست که حاصل چند ماه تلاش این زن روستایی، خرج سه چهار ماه خانوادهاش
را باید تامین کند، به زن گفت نه همان فضله و مقداری از اطراف آنرا در بیاورد و
بریزد دور، روغن دیگر مشکلی ندارد. بعد از این اتفاق بود که حسین علی رغم فشارهای
اطرافیان، نتوانست تحمل کند که در کسوت روحانیت باقی بماند. این اقدام حسین به طرد
وی از خانواده نیز منجر شد. حسین به تهران آمد و در مدرسهٔ هنری آناهیتا چهار سال
درس خواند و دوره بازیگری و نمایشنامهنویسی را گذراند.
پناهی بازیگری را نخست از مجموعه تلویزیونی محله بهداشت آغاز کرد. سپس چند نمایش
تلویزیونی با استفاده از نمایشنامههای خودش ساخت که مدتها در محاق ماند.
با پخش نمایش «دو مرغابی در مه» از تلویزیون که علاوه بر نوشتن و کارگردانی خودش
نیز در آن بازی میکرد، خوش درخشید و با پخش نمایشهای تلویزیونی دیگرش، طرف توجه
مخاطبان خاص قرار گرفت.
نمایشهای دو مرغابی در مه و یک گل و بهار که پناهی آنها را نوشته و کارگردانی کرده
بود، بنا به درخواست مردم به دفعات از تلویزیون پخش شد. در دهه شصت و اوایل دهه
هفتاد، او یکی از پرکارترین و نوآورترین نویسندگان و کارگردانان تلویزیون بود.
به دلیل فیزیک کودکانه و شکننده، نحوه خاص سخن گفتن، سادگی و خلوصی که از رفتارش
میبارید و طنز تلخش بازیگر نقشهای خاصی بود. اما حسین پناهی بیشتر شاعر بود. و
این شاعرانگی در ذرهذره جانش نفوذ داشت. نخستین مجموعه شعر او با نام من و نازی در
۱۳۷۶ منتشرشد، این مجموعهٔ شعر تاکنون بیش از شانزده بار تجدید چاپ شد و به شش زبان
زندهٔ دنیا ترجمه شدهاست.
وی در ۱۴ مرداد ۱۳۸۳ و در سن ۴۹ سالگی بر اثر ایست قلبی درگذشت و در قبرستان شهر
سوق به وصیت خود ایشان فقط به خاطر اینکه مادرش در آنجا دفن شدهاست، به خاک سپرده
شد.
وقتی پرنده ای زنده است مورچه ها را می خورد ،
اما وقتی می میرد مورچه ها او را می خورند...
یک درخت میلیون ها چوب کبریت را می سازد اما وقتی زمانش برسد ،
فقط یک چوب کبریت برای سوزاندن میلیونها درخت کافی است !
زمانه و شرایط در هر موقعی می تواند تغییر کند در زندگی هیچ کس را تحقیر و آزار نکنید...
شاید امروز قدرتمند باشید اما یادتان باشد زمان از شما قدرتمندتر است
پس خوب باشیم و خوبی کنیم که دنیا جز خوبی را بر نمی تابد...گیج می شوم و پریشان ...
مستاصل
وقتی
دلتنگی با تمام سپاهش لشکرکشی می کند
و
سایه می اندازد روی دلم ...
آن وقت
تب و لرز فرامی گیرد تمامی ایمانم را ...
و
هذیان شروع می شود .......
مرگ بعضی وقتها از درد دوری بهتر است
بی قرارم کرده و گفته صبوری بهتر است
توی قرآن خوانده ام... یعقوب یادم داده است:
دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است
نامه هایم چشمهایت را اذیت می کند
درد دل کردن برای تو حضوری بهتر است
چای دم کن... خسته ام از تلخی نسکافه ها
چای با عطر هل و گلهای قوری بهتر است
گاه
به دنبال یک کورسوی امید
که تنها توانش در سخاوت،
بخشش یک جرقه بیشتر نیست
به تفالی
چنگ می اندازیم ...
شاید کمی نفس شود برای دلی که رو به قبله خوابیده ...
شاید کمی جان بگیرد لبخندهای خاک خورده کنج فراموشخانه ...
شاید کمی حالمان را برای یک لحظه کوتاه هم شده، بهتر کند ...
نه!
سرزنش نمی کنم دلم را
وقتی به هر دری می زند برای کمی سبک تر کردن بار گران این کوه اندوه ...
همین که نعش درختی به باغ می افتد
بهانه باز به دست اجاق می افتد
حکایت من و دنیا یتان حکایت آن
پرنده ایست که به باتلاق می افتد
عجب عدالت تلخی که شادمانی ها
فقط برای شما اتفاق می افتد
تمام سهم من از روشنی همان نوریست
که از چراغ شما در اتاق می افتد
به زور جاذبه سیب از درخت چیده زمین
چه میوه ای ز سر اشتیاق می افتد
همیشه همره هابیل بوده قابیلی
میان ما و شما کی فراق می افتد؟
فاضل نظری
|
|
...محبتت را می گذارند پای احتیاجت …
...صداقتت را می گذارند پای سادگیت …
...سکوتت را می گذارند پای نفهمیت …
...نگرانیت را می گذارند پای تنهاییت …
...و وفاداریت را پای بی کسیت …
!!!و آن قدر تکرار می کنند که خودت باورت می شود که تنهایی و بی کس و محتاج...
...و ببینی چند دقیقه بین دوستی ها تا دشمنی ها فاصله افتاده است …