عاقبت تعریف کردن مرد از زن
مرد: عزیزم از وقتی میری ورزش هیکلت خیلی قشنگ
شده!
زن: از اولشم هیکلم قشنـــــــــــــــــگ بووووووود!
مرد: اون که ۱۰۰%… هیکلت همیشه قشنگ بوده...
اصلاً من هیکلت رو روز اول دیدم خیلی خوشم اومد…!
زن : یعنی به خاطر هیکلم، فقط با من ازدواج کردی ؟
خیلی هیــــــــــــــزی!
مرد: نه عزیزم، عاشق اخلاقت شدم که باهات دوست شدم...
هیکلت واسم مهم نبود!
زن: یعنی چی؟!
پس این همه ورزش میرم، برای کی میرم برا عمم؟!
هیکلم برات مهم نیست؟!!
مرد: عزیزم، موقع دوست شدن مهم نبود، الان که هست...!
زن: یعنی الان میرم ورزش، برات بی اهمیت میشم؟!!
مرد: فدات شم، قربونت بشم، همه چیزت، تمام وجودت، همه
خصوصیاتت، برام مهمه!
زن : یعنی باید همه خصوصیات خوب رو داشته باشم که
دوستم داشته باشی؟
خیلی نامردی…
چیه پای کسی درمیونه؟؟!!
مرد: بابا، جان مادرت بیخیال شو، چه غلطی کردیم
تعریفتو کردیماااا؟؟!!
زن: دیدی... دیدی...
پس از اول درست حدس زدم که یه ریگی تو کفشته که داری
ازم تعریف می کنی؟!
برو از جلو چشام دور شو...
یه چند ساعت نمی خوام قیافتو ببینم...
من پذیرفتم شکســـــت عشـــق را
پتـــــــدهای عقـــل دور اندیــــش را
من پذیرفتم که عشق افسانه است
ایـــن دل درد آشـــنا دیوانــــــه است
مــی روم شـــاید فراموشـــت کـــنـم
در فراموشــی هــم آغوشــت کنـــم
مـی روم از رفتــــن مــن شـــاد باش
از عـــــــذاب دیـــدنــــــــم آزاد بـــاش
آرزو دارم بفهمــــــــــــــــــــــی درد را
تلخـــــــــی برخورد های ســـــــرد را
آرزو دارم شبـــــی تنـــها شـــــوی
لحظه ای هم غصــه با غم ها شوی
آرزو دارم بفهمــــی درد چیــــــست
آنکه بشکســته دلـش از درد کیست
آرزو دارم دمـــی عاشـــق شــــــوی
سینه سوز و هم دم مشکل شـــوی
آرزو دارم بفهمـــی عشــــق چیست
آنکه هر لحظــه به یادت بوده کیست
مــن ســــخن کوتــاه کنــــــم از آرزو
آرزویـــــت بــــــــوده هـــــــــر دم آرزو
مـــن که در بازی عشـــق باخـــته ام
در کنـــج خرابه خانــــه ای ساخته ام
در کـــنج خـــرابه به تو مـــن فـکر کنم
با هر نفســـــم اســـم تو را ذکـر کنم
با ذکـــر تو در دل آتــــش افروخـــته ام
در بازی عشـــق عاقبــت سوخته ام
مردی به دربار خان
زند می رود و با ناله و فریاد می خواهد تا کریمخان را
ملاقات کند. سربازان مانع ورودش می شوند. خان زند در
حال کشیدن قلیان ناله و فریاد مردی را می شنود و می
پرسد ماجرا چیست؟ پس از گزارش سربازان به خان ؛ وی
دستور می دهد که مرد را به حضورش ببرند. مرد به حضور
خان زند می رسد. خان از وی می پرسد که چه شده است این
چنین ناله و
فریاد می کنی؟
مرد با درشتی می گوید دزد ، همه اموالم را برده و الان
هیچ چیزی در بساط ندارم.
خان می پرسد وقتی اموالت به سرقت میرفت تو کجا بودی؟
مرد می گوید من خوابیده بودم.
خان می گوید خب چرا خوابیدی که مالت را ببرند؟
مرد در این لحظه پاسخی می دهد آن چنان که استدلالش در
تاریخ ماندگار می شود و سرمشق آزادی خواهان می شود .
مرد می گوید : چون فکر می کردم تو بیداری من خوابیده
بودم!!!
خان بزرگ زند لحظه ای سکوت می کند و سپس دستور می دهد
خسارتش از خزانه جبران کنند. و در آخر می گوید این مرد
راست می گوید ما باید بیدار باشیم
این خانه که سایز کوچکتر کاخ سفید ولی با همان نقشه است، متعلق به یک
ایرانی امریکایی به نام فرید میلانی می باشد
که در ۷ سال گذشته در آن زندگی کرده است و این خانه را به ارزش $۹.۸۸۰.۰۰۰
برای فروش گذشته است...
امام حسین
هنوز مظلوم است
عکس
های حیرت
انگیز از زنان قبل و بعد از آرایش
شاید تابحال متوجه شده باشید که بسیاری از بازیگران و
مدلهای معروف، شهامت و اعتماد بنفس حضور در مجامع عمومی بدون آرایش
را ندارند و آرایش را از الزامات چهره ی خود می دانند. هرچند اکثر
زن ها خصوصا زنان ایرانی با آرایش زیبا نمی شوند، چون خود زیبایی
ذاتی دارند. ولی همیشه هم اینطور نیست و باید اعتراف کرد همیشه هم
آرایش بی تاثیر نیست. تصاویر زیر نشان دهنده همین مسئله است نشان
میدهد که بعضی مواقع آرایش معجزه می کند. انگار چهره ها را زیباتر
و دلچسب تر از گذشته نشان میدهد.
چگونه بیخبری از جهان جانکاهم؟
نمیرسند مگر نامههای گهگاهم
خیال من به تو قد میدهد همین کافیست
نمیرسد به تو وقتی که دست کوتاهم
غروب، تازه طلوع غم غریبان است
چه دیر با شب من آشنا شدی ماهم!
به سمتِ مقصد، یا جادهها کش آمدهاند
و یا هنوز من ِ خسته اوّل ِ راهم
فقط نه اینکه دل من گرفته، میبارم
گرفته بی تو دل ابرهای دنیا هم
من و تو ساکن یک پیله بودهایم اما
بدل شدی تو به فریاد، من هنوز آهم
زیادی از سر من، چون نخواستم جز این
مرا ببخش اگر از تو کم نمیخواهم
امیر اکبرزاده
باران |
سینه ام این روزها بوی شقایق می دهد
داغ از نوعی که من دیدم تو را دق می دهد
«او» که اخمت را گرفت و خنده تقدیم تو کرد
آه را می گیرد از من جاش هق هق می دهد
برگ هایم ریخت بر روی زمین؛ یعنی درخت
خود به مرگ خویشتن رای موافق می دهد
چشمهایت یک سوال تازه می پرسد ولی
چشمهایم پاسخت را مثل سابق می دهد
زندگی توی قفس یا مرگ بیرون از قفس ؟
دومی ! چون اولی دارد مرا دق می دهد