-
تنهایی
شنبه 10 تیرماه سال 1391 12:53
ن می دانم چه می خواهم خدایا به دنبال چه می گردم شب و روز چه می جوید نگاه خسته من چرا افسرده است این قلب پر سوز ز جمع آشنایان میگریزم به کنجی می خزم آرام و خاموش نگاهم غوطه ور در تیرگیها به بیمار دل خود می دهم گوش گریزانم از این مردم که با من به ظاهر همدم ویکرنگ هستند ولی در باطن از فرط حقارت به دامانم دو صد پیرایه...
-
نامه
شنبه 10 تیرماه سال 1391 12:28
■ آن دم که مرا می زده در خاک سپارید ■ زیرکفنم خمره ای ازباده گذارید ■ تادرسفردوزخ ازاین باده بنوشم ■ برخاک من از ساقه ی انگور بکارید ■ آن لحظه که با دوزخیان کنم ملاقات ■ یک خمره شراب ارغوان برم به سوغات ■ هرقدرکه درخاک ننوشیدم ازاین باده ی سافی ■ بنشینم و با دوزخیان کنم تلافی
-
سکه
شنبه 10 تیرماه سال 1391 11:43
محبت مثل سکه می مونه که اگه بیفته توی قُلک ِ قلب ، نمی شه درش آورد ، اگر هم بخوای درش بیاری باید اونو بشکنی
-
نیاز
شنبه 10 تیرماه سال 1391 11:13
-
اشک
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1391 11:59
دلم گرفته ای دوست! هوای گریه با من گر از قفس گریزم، کجا روم کجا من؟ کجا روم، که راهی به گلشنی ندانم که دیده بر گشودم به کنج تنگنا، من نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من ز من هرآنکه او دور چو دل به سینه نزدیک به من هر آنکه نزدیک از او جدا جدا من نه چشم دل به سویی نه باده در...
-
زن مرد
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1391 11:50
"زن بودن" هر تکه از وجودت رو پیش مردی جا گذاشتن نیست برای یک مرد، با تمام وجود بودنه ... و " مرد بودن " اثبات مردانگیت به تمام زنان عالم نیست برای یک زن، کامل بودنه ...
-
عادت
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1391 11:46
همیشه حرف از رفتن هاســــــــــت کاش کسی با آمدنش غافلگیرمان کنــــــــــــــد. . . !
-
مردن
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1391 11:14
خیلی ها با دست خود مرا کشته اند. خیلی ها با دست خود مرا کفن کرده اند. خیلی ها با دست خود مرا به خاک سپرده اند. اما عجیب این جاست که من زنده ام هنوز. سید علی صالحی ","type":22}" name="like" type="submit" title="این را میپسندم" class="like_link stat_elem as_link"> خ
-
هستم
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1391 10:58
من دیگه خسته شدم بس که چشام خیسه و نم ... خوب ببینم وبفهمم و بازم چیزی نگم ... من دیگه بریدم بس که شکستم از خودی ... توی آینه خیره میشم بگم به چشام چــــــــی شدی ... "" خستم از حرفای خوبِ بی سرو ته بی ثمر ... حسرت یه عمر رفته عقده های تازه تر ... متنفرم از آدمای بی مغز و شلوغ ...از کتابای با اسمای قشنگ متن...
-
آغوش
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1391 10:56
بوس تر از بوس های تو نمی شناسم ندیده ام نخوانده ام. مست تر از لبهای تو شراب ننوشیده ام گل من! دست های تو مهربانترین دست های خداست که کودکی مرا به بلوغ می رساند. و اینجوری هاست که در آغوش تو من مرد می شوم. ............................ عبـــاس معــروفــــــی
-
اعتبار
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1391 10:22
اعتبار آدمها به حضورشان نیست، به دلهره ایست که در نبودشان حس میشود...
-
ته خیار
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1391 10:20
همگی از دروغ شنیدن بدمان می آید.... همه از دروغ و پیامدهای آن بیزاریم .... اما... شنیدن حرف راست ظرفیتی را می طلبد که اکثرا ما نداریم ! چون همیشه می خواهیم آن چیزی را بشنویم کهدوست داریم ! ما فقط ادعایش را داریم !!!
-
تفاوت
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1391 10:13
بزرگترین اشتباه ما آدما اینه که فکر میکنیم همه باید مثل ما فکر کنن !!!
-
روزگار
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1391 09:55
رویاهایم را در کنار کسانی گذراندم که بودند ولی نبودند همراه کسانی بودم که همراهم نبودند وسیله ی کسانی بودم که هرگز آنها را وسیله قرار ندادم دلم را کسانی شکستند که هرگز قصد شکستن دل آنها را نداشتم و تو چه دانی عشق چیست عشق سکوتی است در برابر همه ی اینها !!! فکر میکردم تو همدردی ! ولی نه ! تو هم ، دردی ….
-
فرصت
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1391 09:53
دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است! وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش می دادم ، که در آن دلی می خواند : من .... تو را .... او را .... کسی را ...... دوست می دارم . . . زنده یاد حسین پناهی
-
حکومت
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1391 09:49
حاکمی بر مردمش گفت : صادقانه مشگلات تان را بگویید حسنک بلند شد و گفت : گندم و شیر که گفتی چه شد ؟ مسکن و کار چه شد؟ حاکم گفت ممنون که مرا اگاه کردی یکسال گذشت و دوباره حاکم گفت :صادقانه مشگلاتتان را بگویید کسی چیزی نگفت کسی نگفت گندم و کار و مسکن چه شد تنها از میان جمع یک نفر گفت : حسنک چه شد ؟؟؟؟
-
خلوتگاه
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1391 09:47
انسانها تنهائیت را پر نمیکنند … فقط خلوتت را میشکنند هر چه انسانهای اطرافت بیشتر باشند ، خلوتت آشفته تر و تنهائیت تنهاتر میشود …
-
شکست
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1391 09:09
آنقدر زمین خورده ام که بدانم برای برخاستن نه دستی از برون که همتی از درون لازم است ... حالا اما نمی خواهم برخیزم می خواهم اندکی بیاسایم فردا برمی خیزم وقتی که فهمیده باشم چرا زمین خورده ام
-
خنده
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1391 09:07
شاید درد من، دلیل خنده کسی شود؛ اما خنده ی من، هرگز نباید باعث درد کسی شود. «چارلی چاپلین»
-
حق
چهارشنبه 7 تیرماه سال 1391 16:34
هرگز منتظر فردای خیالی نباش... سهمت را از شادی های زندگی ؛ همین امروز بگیر
-
آرزو
چهارشنبه 7 تیرماه سال 1391 16:17
روزی اگر نبودم ،تنها آرزوی ساده ام این است زیر لب بگویی یادش بخیر
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 تیرماه سال 1391 14:45
دلت را خانه ما کن مصفا کردنش با من به ما درد خود افشا کن مداوا کردنش با من بیاور قطره اشکی که من هستم خریدارش بیاور قطره اخلاص دریا کردنش با من به ما گو حاجت خود را اجابت می کنم آنی ... طلب کن هر چه می خواهی مهیا کردنش با من بیا قبل از وقوع مرگ روشن کن حسابت را بیاور نیک و بد را جمع و منها کردنش با من اگر گم کرده ای...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 تیرماه سال 1391 11:45
روز گاریست همه عرض بدن میخواهند/همه از دوست فقط چشم ودهن میخواهند/دیو هستند ولی مثل پری میپوشند/گرگ هایی که لباس پدری میپوشند/آنچه بینند به مقیاس نظر میسنجند/عشق ها را همه با دور کمر میسنجند/خوب طبیعیست که یک روزه به پایان برسد/عشق هایی که سر پیچ خیابان برسد/
-
حیف
چهارشنبه 7 تیرماه سال 1391 11:28
خــــلاف آنچه صحبت کرده ای حیف مسلم شــــــــــد خیانت کرده ای حیف غــــــــــــرورم را شکستی بی تاسف مرا هم اشک حسرت کرده ای حیف تمـــــام قلب خــــــــــود را داده بودم به احساسم جسارت کـــرده ای حیف ســـــــــراپای وجودم عشق بود عشق به عشق من اهــــانت کرده ای حیف فریب حرفهـــــــایت بــــــــــاورم شد...
-
پرستش
چهارشنبه 7 تیرماه سال 1391 11:22
آنـــان کـه به ســـر در طلب کعبه دویـدند چون عاقبت الامر به مقصود رسیدند رفتند, رفتـند در آن خــانه که بیـــنند خــــــدا را بسـیار بجســـتند خـــــدا را نـدیـدنـد چون معتکف خـــانه شدند از سر تکلیـف ناگاه ناگاه خطابی هم از آن خـــــانه شنیدند که ای خانه پرستان چه پرستید گل و سنگ آن خــــانه پرستید که پاکــــان...
-
ساختن
چهارشنبه 7 تیرماه سال 1391 11:15
ه میشه غمگینترین و رنج آورترین لحظات زندگی آدم توسط همون کسی ساخته میشه که شیرینترین و به یاد مانده ترین لحظه ها را برای آدم ساخته !!!
-
سپیده دم
چهارشنبه 7 تیرماه سال 1391 11:07
ت وی زندگی هرکس ؛ شبهایی هست .... که هیچ وقت صبح نمیشود ... !!!
-
آسوده بخواب
سهشنبه 6 تیرماه سال 1391 12:40
این روزها، همه فروشنده شده اند دیگر خبری از تورم نیست من شعرهایم را می فروشم دخترک هفت ساله، گل هایش را می فروشد آن مرد چهل ساله، کلیه اش را و زیباتر از همه آن زن سی ساله، اندامش را اینجا، همه چیز آرام است راحت بخوابید...
-
محبت
سهشنبه 6 تیرماه سال 1391 12:30
☺به وحشی ترین حیوون محبت کنی جوابتو با محبت میده اما بعضی از آدما محبت میبینن وحشی میشن☻
-
امید
سهشنبه 6 تیرماه سال 1391 10:05
هــــرگز در زندگــــی نا امــــید مشو.... یــادت باشد: زیبــــاترین بــاران ها از ســیاه ترین ابـــرها می بارد...