یک لحظه مستجاب شو ای آرزوی من
پلکی بیا عبور کن از رو بروی من
پُر کن دوباره ظرف ِ غزلگریه هام را
از شاخه شاخه شعر بچین آبروی من
حاجت به چای و قهوه و فنجان ِ فال نیست
افتاده عکس ِ روی شما در سبــــوی من
با اینکه درد در دلش از حرف ِ سنگ هاست
خندد شکسته آینه گاهی به روی من
گشته قبول به مذهب ِ عشقم نماز ِ صبر
تا شد به اشک ِ سرخ ِ شقایق وضـوی من
آبی ترین غزل ِ سبز ِ من بیا، بیا
تا آب ِ رفته باز بیاید به جوی من