پس چرا می گفتی دیگر این خاموش است؟ باز لبخند بزن قوری قلبت را زودتر بند بزن توی آن مهربانی دم کن بعد بگذار که آرام آرام چای تو دم بکشد شعله اش را کم کن دستهایت سینی نقره نور اشکهایم استکان های بلور کاش استکان هایم را توی سینی خودت می چیدی کاشکی اشک مرا می دیدی خنده هایت قند است چای هم آماده است چای با طعم خدا بوی آن پیچیده از دلت تا همه جا پاشو مهمان عزیز توی فنجان دلم
یک لحظه مستجاب شو ای آرزوی من پلکی بیا عبور کن از رو بروی من پُر کن دوباره ظرف ِ غزلگریه هام را از شاخه شاخه شعر بچین آبروی من حاجت به چای و قهوه و فنجان ِ فال نیست افتاده عکس ِ روی شما در سبــــوی من با اینکه درد در دلش از حرف ِ سنگ هاست خندد شکسته آینه گاهی به روی من گشته قبول به مذهب ِ عشقم نماز ِ صبر تا شد به اشک ِ سرخ ِ شقایق وضـوی من آبی ترین غزل ِ سبز ِ من بیا، بیا تا آب ِ رفته باز بیاید به جوی من
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
یک لحظه مستجاب شو ای آرزوی من
پلکی بیا عبور کن از رو بروی من
پُر کن دوباره ظرف ِ غزلگریه هام را
از شاخه شاخه شعر بچین آبروی من
حاجت به چای و قهوه و فنجان ِ فال نیست
افتاده عکس ِ روی شما در سبــــوی من
با اینکه درد در دلش از حرف ِ سنگ هاست
خندد شکسته آینه گاهی به روی من
گشته قبول به مذهب ِ عشقم نماز ِ صبر
تا شد به اشک ِ سرخ ِ شقایق وضـوی من
آبی ترین غزل ِ سبز ِ من بیا، بیا
تا آب ِ رفته باز بیاید به جوی من