با این شب مکدّر و خاموش دم نزن
خواب سیاه عقربه ها را به هم نزن
از این من رها شده در شب ، غزل مخواه
با من ، منِ شکسته دل از عشق دم نزن
وقتی به آسمان نگاهت نمی رسم
دیگر عزیز! طعنه به بال و پرم نزن
حق دارد آفتاب نتابد بر این غبار
از من چه مانده؟ زخمه به ساز عدم نزن
دارم تمام می شوم انگار در خودم
بیهوده است ، در منِ ویران قدم نزن
حسن یعقوبی