شهروند دانشجو (دختر): برای گرفتن نمره آنقدر به استادش سیریش می شود تا سرانجام با او ازدواج می کند.شهروند دانشجو (پسر): در سال اول دانشگاه، برای گرفتن جزوه از دختر همکلاسی اش آنقدر به او سیریش می شود تا اینکه حراست دانشگاه او را احضار می کند. به ناچار تعهد می دهد دیگر از هیچ دختری درخواست جزوه نکند. با پشتکار فراوان، در سال دوم از تمام دخترهای همکلاسی اش خواستگاری می کند.
شهروند دانشجو (دختر): برای گرفتن نمره آنقدر به استادش سیریش می شود تا سرانجام با او ازدواج می کند.شهروند دانشجو (پسر): در سال اول دانشگاه، برای گرفتن جزوه از دختر همکلاسی اش آنقدر به او سیریش می شود تا اینکه حراست دانشگاه او را احضار می کند. به ناچار تعهد می دهد دیگر از هیچ دختری درخواست جزوه نکند. با پشتکار فراوان، در سال دوم از تمام دخترهای همکلاسی اش خواستگاری می کند. سال سوم از تمام ورودی های جدید و دخترهای سال پایینی خواستگاری می کند. در سال آخر دانشگاه معیارهای فکری اش را اصلاح می کند و از دخترهای سال بالایی خواستگاری می کند! بعد از اینکه دختری در دانشگاه برای خواستگاری باقی نماند، فارغ التحصیل می شود و با دختر همکار پدرش ازدواج می کند.نمایندگان مجلس: به عشق در نگاه اول اعتقاد دارند و از همان دوره اول عاشق سیاست می شوند.شهروند دیپلمات: معمولا در استخرهای شنا عاشق می شوند.شهروند شاعر: عاشق شده ام بر تو، تدبیر چه فرمایی/ جاست فرند می خواهی، یا برادر و دایی؟!مترجم صدا و سیما: جمله یِ «I want to kill you» را به اشتباه ترجمه می کند: «من می خواهم شما را ازدواج کنم.» قاتل پس از کشتنِ مقتول با مترجم ازدواج می کند!شهروند روشنفکر: عشق را یک فرآیند شیمیایی می داند که به علت افزایش غلظت «فنیل اتیل آمین» به وجود می آید. به ازدواج علاقه ای ندارد و رابطه سارتر و سیمون دوبوار را رابطه یِ آرمانی خود می داند.مسئول دولتی (پسر): نام دخترهای مسئولین رده بالاتر را در یک دفترچه می نویسد تا با توجه به پست و مقام مورد علاقه، با یکی از آنها ازدواج کند.مسئول دولتی (دختر): به سراغ دفترچه پدرش می رود تا ببیند پدرش برای رسیدن به مقام بالاتر چه پسری را برایش در نظر گرفته است.