من دیگه خسته شدم بس که چشام خیسه و نم ... خوب ببینم وبفهمم و بازم چیزی نگم ... من دیگه بریدم بس که شکستم از خودی ... توی آینه خیره میشم بگم به چشام چــــــــی شدی ... "" خستم از حرفای خوبِ بی سرو ته بی ثمر ... حسرت یه عمر رفته عقده های تازه تر ... متنفرم از آدمای بی مغز و شلوغ ...از کتابای با اسمای قشنگ متن دروغ ..." همه از عشق میگن باز آبروشو میبرن ... مد شده حرفای پوچ و گنده ی بی سرو دست ... بگو تا کی باید این نمایش و دید و نشت ... اما نوبت تواِ خسته شی دنیا ,بشکن ... این بار ایستادم تا آخرش با کفش آهنی ...