در دلم اشوب و حالی دیگر است لحظه هایم لحظه های دیگر است هر چه بی تابی کنم در روز و شب عشق دیدارش زهر چیز برتر است سر به سجده بردم و یارم نبود میکده رفتم به افکارم نبود در دل اتشکده گامی زدم از سر تکریم انجاهم نبود صومعه رفتم ز او جویا شدم خانه زیبا بود ولی انجا نبود خسته گشتم سر به راه حیران شدم در پی یش جو یا زاین و ان شدم تا رسیدم در دل صحرای دور مادری دیدم کمر تا گشته بود لیک پر مهرو شادان گشته بود گفتمش دارم سخن از یار مهر او که از عشق محبت شاد بود گفت اکنون مهمان دارمی لحظه های شاد با او دارمی گفتمش من کس نمی بینم به راه گفت رو با سیرت زیبا بیا چشم خود را شستشو با عشق کن قلب خود را صندوقی از مهر کن فکر خود را پاک کن از کین وبد ان زمان او خود شتابد ان کن